مراسمی که هوشیارم کرد
بعد از ظهر روز چهارشنبه ۱۹ مرداد بود که من میخاستم به درق بروم. بعدش دامادمان بهم گفت اگر میایی بیا بریم به مراسم یادبود مرحوم علیرضا کاظمی . من هم که تعریف ایشان را زیاد شنیده ودم خواستم ادای دینی کرده باشم به ایشان به مراسم رفتم.مراسم بسیار شلوغی بود . این نشان میداد که وی تعامل خوبی با مردم داشته و فعال بوده. بعد از اجرای مداحی ،طلبه ای که همکار وی بود رفت بالای منبر و صحبت کرد. و از خصایص اخلاقی ایشان گفت. متاسفانه من با ایشان برخورد از نزدیک نداشته ام. اما خداش رحمت کند. صحبت طلبه رسید به جایی که گفت ایشان بچه ای هم در راه دارد. این یاد آوری مو به تن ادم راست میکند. خیلی سخته برای خانواده ای که مرد خانواده از دنیا برود و بچه اش او را درک نکرده باشد. خدا میداند که اگر ما جای ایشان بودیم چه میکردیم. آزمایش بسیار سختیست. پس از چند لحظه بیاد صحنه کربلا افتادم که فرزندان اهلبیت در کربلا در خون خویش غلتیدندپسران را در مقابل پدر و پدر را... و خدا میداند کربلا چه بود و چه گذشت . و نمونه ملموسترش که که الگو گیری از کربلا میباشد همین شهدای جنگ خودمان است. از همین درق شهدایی بودند که خانواده داشته و غالبا چندین فرزند ریزو باز داشته اند. جای دوری نرویم. عموی همین مرحوم نیز وقتی به شهادت رسید دو فرزند داشت یک پسرش به فاصله کمی هم بعد از شهادتشان بدنیا آمد. آدم هر چقدر فکر میکند اینها با چه دلی زن و فرزند خویش را ترک کرده اند شهید شده اند میماند چه جوابی بدهد. آنزمان مثل حالا بنیاد شهید به سامان الان هم نبود غالبا خانوادها هم مشاعی زندگی میکردند.یعنی آنها امید کمک از طرف کسی یا سازمانی را هم نداشتند و فقط میگفتند خدا خودش هست. جز با این منطق نمیشود کار به آن بزرگی یعنی شهادت را انجام داد. خدا میداند که چند نفر از ما میتواند پای خویش را از این جولانگاه از لغزش باز نگه دارد. این کار حتی به حرف هم سخت است. به همین چیزها فکر میکردم که حرارت داغ ایشان کمی برایم قابل تحمل شد.
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۵/۱۹ ساعت 14:50 توسط Shila zand
|