بازار گمانه زنی و چاخان داغ است برادر کلاتو بگیر باد نبره
خدایا این دیگر چه بود ؟
من که حسابی از این صحنه جا خوردم خواستم که بقیه نیز بی نسیب نباشند و مثل من از دیدن آن کیف کنند به راننده گفتم بالاتر از افق سمت راست جاده را نگاه کن آن ابر سفید چیه؟ راننده که کلا منکر ابر شد نفر بغل دستش بادی به غب غب انداخت و وا نمود کرد که همه ما نادانی بیش نیستیم که چیزه به این واضحی را نمیدانیم.گفت : عزیزان این پدیده عبور ناهید از خورشیده نمیدونم چی چیه؟ اون حباب هم عکس ماهه پشت ابره؟!!!![]()
ما که از این توضیحات متعجب و گیج بودیم گفتیم خوب کجاست این خورشید که ناهید بخواد ازش عبور کنه در ثانی ماه که اونور آسمانست نه اینور پس حرف رایگان نزن و مردمو گمراه نکن.
درق که رسیدیم مجتبی هم انگار دیده بود و گمان میبرد شهاب سنگ بوده است و حیف که ما لحظه نور افشانیه اون حادثه رو از دست داده بودیم و یهو از وسط فیلم به تماشا نشستیم.
و چند روز بعد هم که مشخص شد اون نور مربوط به آزمایش موشکی روسیه هستش بعضی از حماقت بقیه استفاده نموده و میگفتند باور کنید ما از همان اول فهمیدیم موشک زدن چون بوی باروتش کل فضا را برداشته بود ....!!!! (روتو برم هی
) آخه فاصله این آزمایش تا مکان ما دست کم ۲۰۰۰ کیلومتر فاصله دارد و فاصله موشک از زمین هم به کنار . مگه تو چه شامه ای داشتی که (حالا فرض محال گیریم که برای سوخت از باروت استفاده کرده اند )از این فاصله تشخیص دادی .
ای درق تا کجا؟
باغهای حاشیه شهر اکثرا تبدیل به مخروبه شده شاید برایشان مهم نیست که زمانی که پدرانشان برای قطره آب چند سال قنات حفر میکردند چه افکار و آرزو هایی برای شهرشان داشتند. دو نسل قبل تر از ما ۲۰ سال پیش تقریبا گوسفندانشان را فروختند و کامیون خریدند . روزیشان را از شهر دیگر طلب کردند نه از آسمان از همان سالها بود که خشکسالی گریبانمان را گرفت. ائمه خود فرموده اند که روزی را از هر چه جستی خدا از همان راه میرساند. کایونها با خود از شهر دیگر چه آوردند؟ پول؟ رفاه؟ پیشرفت؟ شاید همه اینها را آورده باشند و یا شاید هم نه اما مطمئنم خیلی چیز ها را با خود بردند. از آنجا که قشر راننده ساده و بی آلایش ما سواد و تجربه کافی در معشارت و برخورد های اجتماعی را نداشتند به جای کسب پای خیلی چیز ها را به درق باز کردند (البته نه همه راننده ها ) که همه ما از آن مطلعیم. البته چند سالی میشود که دوباره گرایش به شغل قبیلشان همان دامداری بیشتر شده که شاید دلیل بارندگی پر برکت امسال نیز نشان از همین امر باشد.
شهرمان بانک دارد و بانکمان عابر ندارد. یا شاید نخواسته اند داشته باشد. مثل همان آنتن ایرانسل کذایی که ندارد. و یا اینترنتی که ندارد و یا شاید همان قصه رشته ریاضی دبیرستان شهرمان نیز از این دست داستان ها باشد. بگذار تا بعد ها نیز ادامه دهیم این گوشه از داشته ها و نداشته هایمان را...
بهانه را کاریکلماتور لازم است
و این موضوع چرا دلیل این شده بود که این بخواهد کمتر از مبلغ وعده به ما بدهد نمیدانم؟
به هر روی قانع شد که این قیمت مناسب است و خلف وعده نا پسند. و سپس بعد از کلی کلنجار فرمود فعلا اینقدر وجه نقد موجود نیست و باید که چند روزی درنگ کنید . گفتیم ملالی نیست ((کارها به صبر سر آید و مستعجل به سر در آید)).گفت فقط یک نکته پول را کجا برایتان بیاورم به منزل یا به محلی که کار میکنید؟! گفتمش به خوب نکته ای اشاره کردی شما به خودتان رنج طی مسافت ندهید دندمان نرم چشمانمان مثل گچ سپید ما خودمان می آییم. چون آنچه فراموش میشود بدهکاری است و آنچه فراموش می نشود طلبکاری.( نشان به آن نشان که وقتی کسی به ما بدهکار است و پس از چند ماه به وی میگوییم چه شد پس ؟؟؟؟!! به نشانه ندامت و این که تازه به یادش آمده دست ندامت را چنان به گاز میگیرد که تو گویی این فیلمش نیست و واقعی است و میگوید فراموش کرده بودم رویم مثل ذغال جکسون سیاه باشد!) وی را از این گونه حاضرجوابی ما خوش آمد و طلب ما را فی المجلس نقدا پرداخت نمود و به مقداری شاگردانه کارگر بینوای ما را نیز بنواخت . (کارگری که هم از روزگار بی مهری و بد قولی میبیند هم از من و هم از کار فرما. واقعا من مانده ام این نوع بشر چگونه گذران زندگی میکنند؟؟ روی من نیز سیاه باشد ). و از وی دلجویی نمود که این داستان نه از روی خست است که از روی غفلت است . و پس از پاره نمودن مقدار متنابهی تعارف دیده ما ببوسید و از ما جدا گشت. و هر کس سر رشته کار خویش بگرفت و به راهی برفت. تا فردا خدا چه خواهد؟