وقتی جو گیر میشویم

بازار گمانه زنی و چاخان داغ است برادر کلاتو بگیر باد نبره

چند شب پیش از بجنورد میامدم درق نزدیک چمن بید بودیم. حوالیه ساعت ۱۰ شب بود نوریو دودی و حبابی بزرگ ....

خدایا این دیگر چه بود ؟

من که حسابی از این صحنه جا خوردم خواستم که بقیه نیز بی نسیب نباشند و مثل من از دیدن آن کیف کنند به راننده گفتم بالاتر از افق سمت راست جاده را نگاه کن آن ابر سفید چیه؟ راننده که کلا منکر ابر شد نفر بغل دستش بادی به غب غب انداخت و وا نمود کرد که همه ما نادانی بیش نیستیم که چیزه به این واضحی را نمیدانیم.گفت : عزیزان این پدیده عبور ناهید از خورشیده نمیدونم چی چیه؟ اون حباب هم عکس ماهه پشت ابره؟!!!

ما که از این توضیحات متعجب و گیج بودیم گفتیم خوب کجاست این خورشید که ناهید بخواد ازش عبور کنه در ثانی ماه که اونور آسمانست نه اینور پس حرف رایگان نزن و مردمو گمراه نکن.

درق که رسیدیم مجتبی هم انگار دیده بود و گمان میبرد شهاب سنگ بوده است و حیف که ما لحظه نور افشانیه  اون حادثه رو از دست داده بودیم و یهو از وسط فیلم به تماشا نشستیم.

و چند روز بعد هم که مشخص شد اون نور مربوط به آزمایش موشکی روسیه هستش بعضی از حماقت بقیه استفاده نموده و میگفتند باور کنید ما از همان اول فهمیدیم موشک زدن چون بوی باروتش کل فضا را برداشته بود ....!!!! (روتو برم هی) آخه فاصله این آزمایش تا مکان ما دست کم ۲۰۰۰ کیلومتر فاصله دارد و فاصله موشک از زمین هم به کنار . مگه تو چه شامه ای داشتی که (حالا فرض محال گیریم که برای سوخت از باروت استفاده کرده اند )از این فاصله تشخیص دادی .  

ای درق تا کجا؟

شهر ما را مردمانیست سخت کوش و کمی فراموش زده. روستا بود برای فرار از کمبودها و محرومیت ها شهرش کردند. آنوقتها من فقط اهل اینجا بودم و ساکنش نبودم. و دست بر قضا ساکنش نیز شدیم. نسبت به قبل امکاناتش خیلی بهتر شده اما نسبت به همقطارانش مانند شهر ایور مطمئنا نه!پیشترها دانش آموزانی داشت که از مدرسه به هوای جنگ با دشمن و اینکه بگویند درست که سنمان کم است اما همتمان بیشتر از آن است. به جبهه ها میرفتند . کمی بعد تر از آن این دانش آموزان رتبه هایشان در کنکور در سطح منطقه ممتاز یود . میزان قبولی در دانشگاه قابل قبول بود . اما اکنون چه؟ آرمان جوان ما شده چه کسی بهتر میتواند یکی دیگه را دست بیاندازد  و کی پشت بازویش قطور تر است حتی به قیمت خوردن مکملهایی با محتوی کراتین و کراتنین . برای او فرقی ندارد که بداند شجاعت به حجم غیرت است یا به حجم پشت بازو. دنیای امروزی شده نشان دادن کارهای بیهوده و عبث به شکلی بسیار زیبا. چه فرقی دارد که کسی که خوش هیکل باشد ولی تا ساعت ۱۲ بخوابد . ۱۰۰ بار در روز پرس بزند اما یک بار دم در خانه اش را جارو نزند. و یا سر زمین کشاورزی اش نرود و به پدرش کمک نکند.مکتب شیعه میگوید شجاع ترین انسانها کسی است که گناه نکند . نه اینکه پشت بازویش یک متر باشد. بگذریم ...

باغهای حاشیه شهر اکثرا تبدیل به مخروبه شده شاید برایشان مهم نیست که زمانی که پدرانشان برای قطره آب چند سال قنات حفر میکردند چه افکار و آرزو هایی برای شهرشان داشتند. دو نسل قبل تر از ما ۲۰ سال پیش تقریبا  گوسفندانشان را فروختند و کامیون خریدند . روزیشان را از شهر دیگر طلب کردند نه از آسمان از همان سالها بود که خشکسالی گریبانمان را گرفت. ائمه خود فرموده اند که روزی را از هر چه جستی خدا از همان راه میرساند. کایونها با خود از شهر دیگر چه آوردند؟ پول؟ رفاه؟ پیشرفت؟ شاید همه اینها را آورده باشند و یا شاید هم نه اما مطمئنم خیلی چیز ها را با خود بردند.  از آنجا که قشر راننده ساده و بی آلایش  ما سواد و تجربه کافی در معشارت و برخورد های اجتماعی را نداشتند به جای کسب پای خیلی چیز ها را به درق باز کردند (البته نه همه راننده ها  ) که همه ما از آن مطلعیم.  البته چند سالی میشود که دوباره گرایش به شغل قبیلشان همان دامداری بیشتر شده که شاید دلیل بارندگی پر برکت امسال نیز نشان از همین امر باشد.

شهرمان بانک دارد و بانکمان عابر ندارد. یا شاید نخواسته اند داشته باشد. مثل همان آنتن ایرانسل کذایی که ندارد. و یا اینترنتی که ندارد و یا شاید همان قصه رشته ریاضی دبیرستان شهرمان نیز از این دست داستان ها باشد. بگذار تا بعد ها نیز ادامه دهیم این گوشه از داشته ها و نداشته هایمان را...

بهانه را کاریکلماتور لازم است

به کندن زمینی پولادین خاک همی دعوت شدیم . ما را شوق به کف آوردن رزقی پاک و عرق جبین گونه ٰمجنونمان کرد و بر خلاف عادتمان که اوقات کندنمان از وقت وعده هایمان بیشتر بود اینبار خیلی کمتر شد . و این کمی زمان این هوا را به کله وی انداخته بود که یا در کار کوتاهی کردیم و یا کار آسان بوده !

و  این موضوع چرا دلیل این شده بود که این بخواهد کمتر از مبلغ وعده به ما بدهد نمیدانم؟

به هر روی قانع شد که این قیمت مناسب است و خلف وعده نا پسند. و سپس بعد از کلی کلنجار فرمود فعلا اینقدر وجه نقد موجود نیست و باید که چند روزی درنگ کنید . گفتیم ملالی نیست ((کارها به صبر سر آید و مستعجل به سر در آید)).گفت فقط یک نکته پول را کجا برایتان بیاورم به منزل یا به محلی که کار میکنید؟! گفتمش به خوب نکته ای اشاره کردی شما به خودتان رنج طی مسافت ندهید دندمان نرم چشمانمان مثل گچ سپید ما خودمان می آییم. چون آنچه فراموش میشود بدهکاری است و آنچه فراموش می نشود طلبکاری.( نشان به آن نشان که وقتی کسی به ما بدهکار است و پس از چند ماه به وی میگوییم چه شد پس ؟؟؟؟!! به نشانه ندامت و این که تازه به یادش آمده دست ندامت را چنان به گاز میگیرد که تو گویی این فیلمش نیست و واقعی است و میگوید فراموش کرده بودم رویم مثل ذغال جکسون سیاه باشد!)  وی را از این گونه حاضرجوابی ما خوش آمد و طلب ما را فی المجلس نقدا پرداخت نمود و به مقداری  شاگردانه کارگر بینوای  ما را نیز بنواخت . (کارگری که هم از روزگار بی مهری و بد قولی میبیند هم از من و هم از کار فرما. واقعا من مانده ام این نوع بشر چگونه گذران زندگی میکنند؟؟ روی من نیز سیاه باشد ). و از وی دلجویی نمود که این داستان نه از روی خست است که از روی غفلت است . و پس از پاره نمودن مقدار متنابهی تعارف دیده ما ببوسید و از ما جدا گشت. و هر کس سر رشته کار خویش بگرفت و به راهی برفت. تا  فردا خدا چه خواهد؟