ما کاتالیزورهای زیادی در زندگی داریم

روزی تعمیر موبایلم مرا به بازار علاالدین (که اسمش هیچ ربطی به بازارش ندارد) کشاند. از قضا آنروز یکی از آنروزهایی بود که

ادامه نوشته

کار تا کجا ؟! تورو دینتون قسم...


امشب در محفلی حرف از فرهنگ و فرهنگسازی افتاد . میگفتند مثلا چی کار کنیم تا در عروسی های درق ساز و دهل نیاورند . میگفتند باید به دنبال یک جایگزین خوب بود و... بالاخره هر کسی چیزی میگفت . نوبت به ما رسید گفتیم بند و به آب دادیم حالا میخواهیم درستش کنیم خب معلوم است که نمیشود «سر چشمه شاید گرفتن به بیل. چو پر شد نشاید گذشتن به پیل..» 

ادامه نوشته

خوابی که عبادت است

 آنهایی که بچه دارند شاید بهتر حرف من را درک کنند . از زمانی که بچه شیر خوار است پیش والدین میخوابد تا زمانی که از این نیاز مستقل شود . زمانی که والدین میخواهند جای او را به اتاق دیگر منتقل کنند تا جدا باشد باید که در یک زمانبندی مناسب یعنی2 تا 2.5 سالگی است این کار را بکنند. حال والدین کم تجربه هم هستند که ممکن است تا 3 سالگی اقدام به این کار نکنند که کار برایشان سخت میشود .

  بچه را در اتاق دیگر میبرند باید در را باز بگذارند تا وقتی نصف شب بیدار شد نترسد . ولی در که باز باشد او میاید و دوباره پیش والدین میخوابد ولی پد رو مادر بعضی وقتها در را میبندند تا بچه نا امید و دل کن شود . ولی وقتی بچه بیدار میشود و میبیند جداست و در بسته است ،بلند میشود و میخواهد برودپیش والدین و وقتی میبیند در بسته است.  نمیرود سر جایش یا در جای دیگر خانه بخوابد. پشت همان در بسته که تنها و نزدیک ترین راه است به پدر و مادر آنقدر میماند و گریه میکند که خوابش میبرد در زمانی که گریه میکند دل پدرو مادر کمتر از فرزند غصه دار نیست ولی چاره ای هم نیست. اگر رابطه ما با خدا نیز اینگونه بود چی میشد !


اگر به مشکلی بر خورد میکنیم نگوییم که خدا خودش مارو نخواسته دیگه چه اصراریه که ما بریم دنبالش . کاش پشت همان در بسته که فکر میکنیم مشکل ماست آنقدر بمانیم تا به خدا بگیم چقدر به پایش ایستاده ایم و اگر مثل بچه ها پشت همان در جا خوش کرده و خوابمان ببرد که فبه المراد . واقعا خیلی هنر میخواهد که بعضی وقتها از بچه ها هم کمتر نباشیم.

ما جوانه ای نو رسته از دل محرومیت ایم

فایده  خانه ای که وقتی به آن وارد میشوی از فرط تمیزی و لوکس بودن دینگ بگوید در چیست؟ فایده آنهمه مجسمه دکوری کوزه و سفال و چینی در چیست؟ برای هر چه باشد یقینا آن عیب را دارد که ابتکار عمل را از بچه ای میگیرد که به اصطلاح در آن بزرگ میشود . به گمانم دیگر ما حوصله خودمان را هم نداریم . یادت هست زمانی که هنوز برق این ریشه هرج و مرج نیامده بود همه در یک خانه و دور فانوس یا چراغ گرد سوز جمع میشدند و نهایت اینکه بیدار میماندن تا 2 ساعت پس از اذان مغرب بود. و زمانی که برق آمد اولش خوشحال بودی که از شر آنهمه درد سر  چراغ ها راحت شدی نه دود کردن دارد و نه نفت ریختن و نه رسیدگی و تمیز کردن و ... ولی پس از مدتی نمیدانی چطور اتفاق افتاد که برق برایت فقط برای روشنایی نشد یک منطق و یک سازوکار شد و برای به اسارت بردن زمانهای خالی آمده بود زمانی که سرمایه امت است.که ممکن است خرج  خدایت ،بچه ها و خواهر برادرانت و شاید پدر ومادر و یا حتی کارهای عقب مانده ات بکنی.

دیدی این برق چگونه راحتی را از تو گرفت در حالی که قرار نبود این همه قید آسایشت را برای راحتی ات بزنی . دیگر هر کسی میرود به اتاقش ،دیگر نیازی نیست برای استفاده از روشنایی دور هم جمع شویم . تنهایی و تاریکی ترسناک بود مثل الان نبود که در هر اتاق چند رقم روشنایی وجود داشته باشد . قبلا اگر در یک اتاق دیگر بودی حتما تنها بودی اگر کسی پیشت نبود ولی الان دیگر اگر پشت کوه قاف هم بروی که هیچ کس نباشد باز این تکنولوژی ارتباطات اینقدر رشد کرده است که در آنجا هم دست از سرت بر ندارد و نگذارد تو تنها باشی . در این زمانه دوای بیشتر دردها مقدار معینی خلوت کردن با خود است. که دیگر ممکن نیست . تنهایی در حالی که دورت شلوغ است ارزش ندارد تنهایی وقتی که دورت کسی نیست تو را به نتیجه میرساند. تو حتی اگر در اتوبوس  ساعتها کنار کسی باشی دیگر مجبور نیستی حرفی بزنی و کمی حکمت یاد بگیری میتوانی با فرو کردن هندز فری درون گوشهایت ساعتها در کنار چیزی باشی ولی برویت نیاوری . خوب فکر کن عمق فاجعه چقدر میتواند وقت در اتوبوس نباشی و در درون خانه باشی و خدایی ناکرده بچه ات چیزی در گلویش گیر کرده و دارد خفه میشود و هی سرفه میزند و تو  فارغ از هر چیزی داری در آن فضای خیالی خیال پردازی میکنی و از بچه ات بی خبر و باید بخت یارت باشد که وقتی گرسنه ات میشود که میروی آشپزخانه با طفل در حال جان کندن روبرو بشوی و نگذاری خفه بشود  بعضی وقتها زندگی خیلی ساده درسهای بزرگی به ما میدهد

قدیم تر ها که ما هنوز بچه بودیم یک درخت مو (انگور) در حیاط مان بود . یک درخت بود و بچه های 5 تا خانواده که روی هم 25 نفری میشدیم . معمولا دو وعده غذایی در خانواده جریان داشت .نقش صبحانه خیلی کمرنگ بود ومثل الان نبود که براحتی به هر چیزی داخل یک بسته نایلونی شیک دسترسی داشته باشیم. مجبور بودیم وقتی از شدت بازی گرسنه بشویم با میان وعده های گیاهی سر شکممان را شیره بمالیم .ما بودیم و یک درخت انگور . از وقتی این درخت غوره میکرد ما شروع به خوردن میکردیم و در مدت 10 یا 15 روز تمام غوره هایش تمام میشد و اصلا این غوره ها به انگور شدن نمیرسیدند . و بعضی از سالها که بعضی از غوره ها از دست ما جان سالم بدر میبردند و انگور میشدند و ما پیدایشان میکردیم از تعجب دهانمان باز میماند که مگر آیا این میوه توانایی رسیدن دارد ،که الان رسیده است؟ 

ادامه نوشته

هنر آن نیست که...

دیروز با یکی دو تا از بچه ها  بهشت زهرا رفتیم. فضای آنجا برای یک بچه شهرستانی فوق العاده متفاوت است. کلا با شرایط بسیار متفاوتی که اشخاص  در آن به شهادت رسیده اند آشنا میشود تاریخ ها را که نگاه میکنی و وقایع را، تازه میفهمی برای شهادت راه های مختلفی وجود دارد. مخصوصا وقتی این خیل عظیم شهدا را با آن صحنه ای که امام به بهشت زهرا آمده بود میسنجی و سرود برخیزید ای شهیدان راه خدا ... را با خودت مرور میکردی آنوقت بود که آدم دل پاره میکرد!

میخواستیم برویم سر مزار شهید بزرگوار آوینی اما بلد نبودیم . هر چقدر گشتیم بی فایده بود.گفتم گمش کردیم. دوستم با استعاره از این جمله آوینی گمان ما این است که شهدا رفته اند...  گفت: او گم نشده این ماییم که گم شدیم. به او گفتم الان وقت این اقتباس بازیا نیست !!! بعد از نیم ساعت گشتن بالاخره یک بنده خدایی  مزارش را به ما نشان داد. وقتی که مزار را دیدیم اشکی بود که بچه ها میریختند... . دوستم روضه ای از حضرت زهرا (س) خواند و در افکار پر حسرتمان بیشتر فرو رفتیم. روی مزار شهید نوشته بود هنر آنست که بمیری قبل از آن که بمیرانندت.. زمانی که داشتیم از قطعه شهدا خارج میشدیم خانواده ای که از زیارت قبور شهدا میآمد از ما پرسید این قطعه هنرمندان کجاست ؟؟میخواستم به دوستم بگویم که الان وقت اقتباس نیست وقت از روخوانی ((هنر آنست که بمیری قبل از آنکه بمیرانندت ))است. و کدام هنرمند به این اعتقاد داشته و یا دارد که اسم هنرمند را یدک میکشد.  اما اگر دلم میخواست که بگوید عقلم نمیخواست که اگر میگفت هم، فرقی به حال هنرمندان واقعی نداشت.

گزارش یک جشن از نگاه من

وقتی قرار است یک جشن را گزارش کنی پس طبیعتا باید یک جشن را گزارش کنی اما...

ادامه نوشته

درسی که از مرغ های روشنفکر گرفتم.

پارسال بود که یک مانیفست راجع به فیمینیست از اینترنت پرینت گرفته بودم میخواستم ببینم اینا چی تو کله شان میگذرد حدود ده برگی میشد . وقتی رسیدم خانه مشغول مطالعه  شدم . در این ما بین بود که خانمم گفت :برو ببین این مرغها تخم نگذاشتند؟!منم که سخت غرق خواندن این مطالب بودم. با همان برگه ها رفتم توی حیاط و بعدش رفتم داخل لانه مرغها تا تخم مرغها رو بردارم  مشغول جمع کردن تخم مرغ ها بودم که یادم رفت برگه ها را از داخل لانه مرغا بردارم. برگشتم خانه و حرف من و خانومم گل کرد و کلا دیگه یادم رفت از فمینیست و مانیفست.

شب که شد، خانومم طبق معمول رفت، ده تا مرغ و یک دانه خروس مان را تو لانه شان جا کرد  و  در را بست.  و صبحکه شد، رفت که برای مرغها دان بپاشد دید خروس لنگ هایش چنگ شده. گفت بیا ببین این چرا مرده ؟ من رفتم وارسی کردم به هیچ نتیجه ای نرسیدم. وقتی میخواستم از لانه بیام بیرون جزوه را دیدم ،برداشتمش. کمی به فکر فرو رفتم با خودم گفتم نکند این طیور نادان خواندن بلد بودند و تحت تاثیر خواندن این اوراق کلک خروس بی نوا را کنده اند.

دلیلش هر چه که باشد دیریست که فمنیست محض بر فضای لانه مرغها حاکم است. نه خروسی و نه تولید جوجه ای ،فقط تخم مرغهایی خالی از نطفه .این است استثمار مدرن  بر ماکیان بینوا. 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

1.چون فقط تخمی را میگذارند که انسانها میتوانند استفاده کنند و قابلیت بارور شدن ندارد. و بارور کردن تخم مرغها به دست انسان یک داستان غم انگیز دیگر است بر جان پرنده گان

2. بلا فاصله بعد از بیرون آمدن از لانه مرغها مانیفست را پاره کردم چون جانم را دوست دارم. خداییش اصلا به ریسکش نمی ارزه.

داستانک (کتک میخورد که زنده بماند)

یک دوست چوپانی داریم که خیلی پسر افتاده و اهل دلی هست. چند روز پیش دیدمش ،دیدم که چند جای دستش خون سیاه کرده علتش را پرسیدم . گفت :دلیلش این بود که یک قوچی داریم برای زاد و ولد گوسفندان که در میان گله است . الان فصل جفتگیریشان است و خیلی غیرتی میشوند، با همه عالم و آدم حس رقابت و سر جنگ دارند . کلا میزند به سرشان و دیوانه میشوند. من رفتم داخل دامداری دیدم پای یک بزمان کمی میلنگد خم شدم گرفتمش ببینم این بز بینوا را چی شده که حواسم نبود،که این قوچ دیوانه دورخیز کرده و با ضربه ای محکم به سرم مرا نقش بر زمین کرد. خدا رحم کرد که سرش به سرم فقط ساییده شد مگر نه کله ام را میپاشاند . بعد با دستش جای زخم بزرگی را در سرش نشان داد.

من بهش گفتم :خب این که میگویی درست اما چه ربطی به خون سیاه کردن دستت داشت؟ گفت : بعد من برای تنبیه این حیوان نادان بلا فاصله با تسمه پروانه به جانش افتادم که مبادا دوباره این کار را بکند . تسمه پروانه را آنچنان با خشم میزدم و کینه میزدم و  به دستم فشار میدادم که بعد از تنبیهش دیدم دستم از این فشار خون سیاه کرده.نمیدان دوباره خودم را تنبیه کردم یا او را.

با او گفتم تو که میبینی اینگونه است خب بکشش بار اولش که نیست . گفت بخاطر اینکه زنده بماند این کتکها را میخورد منتها او نمیفهمد.


دم خروس یا قسم حضرت عباس(ع)

اواسط دور اول ریاست جمهوری احمدی نژاد بود، آقای محمد نجار وزیر دفاعشان بودند . یادم هست که ایشان در مدت وزارتشات خیلی کم اظهار نظر میکردند که بخواهند برای کشورهای متخاصم خط و نشان بکشند. دوستی داشتیم که میگفت صد رحمت به دولت خاتمی که شمخانی تا اسراییل یک حرفی میزد سریع واکنش نشان میداد سر موشکها رو نشان میداد و میگفت موشکها قلب اسراییل را نشانه رفته و حسابی به قول معروف رجز میخواند. ولی این وزیر دفاع انگار ماست خورده اصلا، نه عملی، نه عکس العملی ،هیچی! 

گفتم میدونی چیه ! جور خاتمی و همه سازش کاریش رو باید وزیر دفاعش به دوش میکشیده وقتی دولت ماسیده با مواضع وارفته اش  همش دنبال نامه به این آن کشور بود که ما دنبال درد سر نیستیم هر چقدر بخواهید بجای آنکه آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند میگوییم این ما هستیم که هیچ غلطی نمیتوانیم بکنیم دیگرچه انتظاری میتوان داشت. یک نمونه اش همین کوتاه امدن در مقابل حکم سلمان رشدی . حال هر چقدر وزیر دفاع برود خط و نشان بکشد مثل مترسک سر جالیز میماند که حتی خودش هم میداند که این ها قمپز در کردنی بیش نیست . ولی در عوض وقتی خود احمدی نژاد است که نسبت به غرب حالت تهاجم دارد دیگر وزیر دفاعش  اصلا لال باشد همه میدانند که با ایران نمیشود شوخی کرد . وقتی میگوید هلو کاست حرف مفت است از این بالاتر دیگر چه خط و نشانی میتوان کشید . شمخانی با حرف هایش مصرف داخلی میخواست داشته باشد که نداشت، چه برسد برای افکار بین الملل. وقتی من که بچه ای بیشتر نبودم مواضع خاتمی را با این حرفهای شمخانی میسنجیدم با خودم میگفتم مگه این شمخانی بنده خدا حرفش بیشتر از ریسش برو دارد؟!

هر چند روی همین مواضع احمدی نژاد حرف و حدیث بسیار است.

دقیقا این مواضع صدق میکند با حجم تظاهراتی که در سایر کشور ها علیه هتک حرمت مقدسات دین اسلام صورت میگیرد در مقایسه با ایران . در ایران راهپیمایی ها  عیله این هتک حرمتها معمولا خیلی ضعیف تر است تا مثلا کشوری مثل پاکستان اندونزی یا فیلیپین یا بسیاری از کشور های دیگر . دلیلش خیلی ساده است چون نظام ایران اسلامی است و مردم فکر میکنند که اگر قرار باشد کاری صورت بگیرد نظام هست خودش بهتر صلاح میداند  . هر چند مردم باید رگ غیرتشان باید از این بر خورد ها باد کند و نسبت به هتک حرمت ضرب شصتی در خور نشان دهند . ولی آنچه مشهود است این که غیرت دینی نیز دولتی شده


دوربین یا گوساله ،این داستان تلخ ماست


یکی نیست بیاد بنزین بریزه روی من و کبریت بکشه و خلاص ...بعدشم بگه من خودم خودم رو آتیش زدم فکر کنم بیشتر خودسوزی ها این جوری اتفاق میافتند. دردی  یا غمی یا نمیدونم اسمش هر چی که هست بد جوری توی دلم موج میزنه و باعث میشه که احساس خفگی بهم دست بده .در حال حاضر چه فرقی میکنه از برون بسوزم یا از درون!

وقتی یک گروهی  هست که دارد از خانواده شهدا و همرزمان آنها و کسانی که در جبهه بوده اند بصورت خود جوش فیلم مستند میگیرد  در صورتی  که نه جنگ رو درک کرده و نه دیده بلکه برای شهدا و با عشق آنها 150 ساعت تصویر مستند ظرف دو سال  تهیه میکند بدون هیچ دستمزد و حتی کوچکترین تشکر خشک و خالی، این میشود جهاد فی سبیل الله و کار با ارزش و ماندگار . جوانی کارگردانی میکند که حتی نمیداند فیلم نامه یعنی چه! چون  نه فرصتش را دارد و نه امکانش را  که یاد بگیرد. بخاطر اینکه خیل کثیر افراد بازمانده به دلیل کهولت سن و انواع اتفاقات دیگر عازم دیار باقی اند و اگر برود یاد بگیرد گمان کنم ،دیگر کسی نماند که بخواهد ازش مصاحبه بگیرد و آنوقت باید بیاید تا من برایش داستان حسین کرد تعریف کنم. بالاخره عریضه را باید جوری پر کرد .

بعد میدانی شاق بودن کار کجاست؟! اینجا که نه دوربینی دارشتند و نه محل ذخیره برای فایل های تصویری . البته خیلی ها بودند وعده میدادند که فراهم میکنند، اما از وعده تا عمل فاصله بسیار است. آنها با یک دوربین عاریتی این کار را شروع کردند و هاردی هم برای ذخیره تهیه کردند. دوربین را یک بنده خدای خیری برایشان با دو میلیون و پانصد تومان خرید . البته قبل از نوسانات بازار ارز یعنی در ارزانی . آنها ظرف این دوسال تازه یاد گرفته بودند که چگونه کار بکنند.

تا اینکه امشب این دوستم بر افروخته آمد خانه ما ،

گفت: میدانی چه شده؟ دوربینمان را تبدیل به گوساله کرد .

گفتم :چرا پرت و پلا میگی واضح بگو ببینم چی شده ؟

گفت: کسی که ذوربین را به ما داده بود میگوید من که برای شهدا میخواستم این کار را بکنم ، الان رفته ام دوربین را فروخته ام با پولش یک گوساله خریده ام از الان بهش میرسم و پروارش میکنم . بعد وقت یادواره شهدا میکشمش برای نهار ثواب داره چه فرقی میکنه کار برای شهداست .

 قاطعانه انگار جوری که دوستم نمیداند این کار چقدر نا صواب است ( البته خودم هنوز مانده ام که این کار چقدر نا درست است، اصلا آیا این کار نادرست اسنت؟ نمیدانم)گفتم:اولا این کار اشتباه هست در ثانی بگو ببینم  دوربین را چند داده  ؟

گفت : سه تومان ! دوربینی که هشت میلیون شده به سه تومان داده!!!

گفتم : عیب ندارد از فردا برو افسار آن زبان بسته را بگیر ببر سر فیلم برداریتان. ولی یادت باشد  قبل  ازفیلم برداری  حتما  برای دوربینت علوفه بریزی مبادا سر فیلم برداری شارژش تمام شود کارتان لنگ میماند حیف است دیگر.

چندیست که دیگر درون سوزی را از اعماق وجودم حس میکنم، حس غریبیست...

زرد یخچالی تا به حال شنیدی برادر؟!!!

وقتی سوریه در آتش جنگ میسوزد این حرفها گفتن ندارد اما شاید... 

وقتی میگویی اسلام در ذهن هر کس آن اسلامی را تصور میکند که در ذهنش قبلا تجربه کرده اسلام تشیع اسلام اهل تسنن ، اینها واقعا مسلمانند ولی کسانی اسم اسلام را یدک میکشند که در میمانی این اسلام را از کجا آورده اند . این کسانی که در سوریه دست به قتل و غارت و تخریب و تکفیر دیگران میزنند هم اسم خودشان را گذاشته اند مسلمان . اسلام القاعده و النصره  و این آخری یعنی النصره واقعا معلوم نیست چه جور جانوری هستند که دارند به اسم مسلمان  به قول خودشان جهاد میکنند . یادت هست امام اولین بار گفت اسلام آمریکایی؟ یعنی اسلام جعلی هم هست. یعنی حواست باشد داخل چه خیمه ای داری سینه میزنی ؟ مواظب باش کسی بدل به تو غالب نکند ..

رفته بودم پیش برادرم ،کابینت میساخت برای کسی و دست تنها بود .  کابینتها در آخر کار یک برگ  mdf کم آمد.  رفتیم در بازار که یکی بخریم و بیایم تا بقیه اش رو تکمیل کنیم. رنگی که انتخاب کرده بودند سفید بود . و ما هر جا که زنگ میزدیم تا ببینیم در انبارشان موجود هست یا نه  آنها هم قاطعانه در جواب میگفتند بله موجود است .می گفتیم سفید یخچالی ها !!! میگفتند خیالت تخت !!!. ولی وقتی میرفتیم انبار میدیدیم که اون سفید تا اون سفیدی که نمونه اش در دست ما بود خیلی فرق دارد. یکی رو به زردی میزد یک نمونه دیگرش رو به بنفش دیگری به آبی . چه اسمهای مختلفی هم داشتند یخچالی ، برفکی ، صابونی ، براق ، مات و شیری و چند تای دیگه . تا قبل از این من ساده فکر میکردم فقط یک نوع سفید در دنیا وجود دارد . راستی یادتونه قدیما مداد رنگی سفید توی مداد رنگی ها بود ؟! من یاد اون افتادم دقیقا نقش اون مداد رنگی چی بود ؟ شاید پاکن بود ! یا میخواستند به هر ضرب و زوری شده تعداد رنگ ها رو به 12 یا 24 رنگ برسانند ولی با این تفسیری که گفتم میشه با این تنوع رنگی که در رنگ سفید وجود داره یک جعبه مداد رنگی 24 رنگ لایت رو دست و پا کرد و حالا میفهمم که اون سفید هم حضورش در میان مداد رنگی ها پر بیراه هم نبوده شاید رنگ دیگری بوده در لباس رنگ سفید.

اکنون که دیگر زرنگ شده ایم ،وقتی تلفن میزنیم برای سوال کردن میگویم که آقا  سفید یخچالی میخواهیما نه زرد یخچالی و نه هر رنگی فکر بکنی که به سفیدی بزند. اکنون نیز ما اسلام  (به قول امام (ره) ) ناب محمدی  را میخواهیم   نه اسلام آمریکایی و نه هر چیزی را که لعاب اسلام را به آن داده اند.