منظومه ی یه مشت چاه کن حرفه ای

 

قضییه بر میگرده به امسال تابستون ماه تیر  که چند وقت بود اساسی زیر فشار کار بودم.  روزی با حمزه حدود 14 ساعت کار میکردیم و وقتی میومدیم خونه بنده توی خواب هم چاه میکندم و هذیان میگفتم ...

 روزی از همان روزها یه بابایی اومد پیش منو حمزه که آقا سفارش چاه دارم .ما هم که خوشحال ذوق زده گفتیم بریم یه نگاهی بندازیم. آقا چشتون روز به این افتضاحی رو نبینه یارو مارو برد روی یه چاله که معلوم نبود چی هست البته من تا وقتی که حرف نزده بود فکر میکردم زمان جنگ یه موشک به اینجا خورده البته چه موشکی میتونهبا این قدرت تخریب باشه توی همین فکرها بودم که گفت این چاه رو برای من به 10 متر برسونین البته خودم۱.۵متر کندم شما ۸.۵ متر دیگه باید بکنید.!

یه توصیف از ظاهر چاه بهتون بدم : چاه رو وحشتناک گشاد و کج مار پیچ کنده بود شده بود عین روده گوسفند تو یه متر ۱۰ تا گردنه داشت و از این حرفا .......

من که کنجکاو بودم بدونم با چه ترفندی این جوری ماهرانه زده چاه رو عزادار کرده؟ یه دفعه گفتم با چی کندی اینجا رو گفت با پیکور چینی گفتم بله چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. من رفتم توی چاه و شروع به کندن کردم توی همین اوضاع بودیم که تلفن حمزه زنگ خورد و فلنگ بست و اینقدر اوضاع خیط بود که دیگه تا یه 7و 8 روزی دورو بر این چاه آفتابی نشد من و مهدی امانی با هم این چاه رو کندیم عجب چاه افتضاحی!!!! چون از اول چاه داغون کنده شده بود منم هر کار میکردم نمیشد درستش کرد .آقا همین رو بهتون بگم من هی میخواستم درستش کنم هی این رفیق بالای چاه من که یکم وسواس فکری داره میگفت نه اون کار نکن به جاش این ور چاه رو بزن اون ور چاه رو بزن خلاصه وقتی اومدم بیرون چشمم رو به داخل چاه که انداختم گفتم این چاه یا صفحه مار پله فقط یه سنگ منچ کم داشت.آخه این چاه دستپخت سه نفر بود: من مهدی و اون یارو دیدم دیگه بهتره جای چاه کنی یه چند روزی برم شله بخورم  تا ین فاجعه یه کم التیام پیدا کنه بله این بود که اولین چاه به دست من کنده شد البته همش تقصیر من و مهدی نبود اون یارو خودشم حسابی بی سلیقه بود مثلا:دو تا تریلی خاک آورده بود توی راه اصلی حیات ریخته بود بعد به جای اینکه پهن کنه خاک رو تراکتور و گاو آهن آورده بود شخم زده بود میخواست توی راه اصلی و ماشین رو خونش زراعت کنه!!  خیلی اوضاع خیطی بود یا یه توالت بیرون درست کرده بود همه چی توی این دیوار توالت پیدا میشد سنگ بلوک آجر لنگه کفش سیمان گچ فقط مونده بود عین دیوار چین وسط دیوار یه ردیف هم آدم کار کنه به جای مصالح قبلی خوب این از قسمت اول سریال.درس آموزنده این داستان هم هر چی خواستی برداشت کن درضمن این دامین مال چاه کن هاست ما نویسنده نیستیما!!!

توضیحات: این خاطره با کمی اغراق نوشته شده است لطفا زیاد جدی نگیرین

کتابخانه ی بزرگ....!

امروز خیر سرمون رفتیم دنبال قضیه کتابخانه شهرمونو گرفتیم که به حساب خودمون ببینیم کارش به کجا رسیده آخه چند وقتیه حرفایی بین این واون رد و بدل می شد که یکی میگفت افتتاح شده و دیگری چیز دیگری تا این که کاسه صبر ما هم لبریز شدو به اتفاق یکی از برو بچی که تو زمینه ی نقشه کشی و این جور چیزا سرش میشد تصمیمم گرفتیم بریم دنبال این قضیه گنگ؛مارو باش که چه فکرایی در مورد این مکان کرده بودیم:(کتابخانه به قدری بزرگه که در کنار خودش یک سالن آمفی تئاتر هم داره و غیره...)رفتیم شهرداری برای روشن شدن مسئله که:اونها هم مارو پاس دادن به اداره ارشاد گرمه؛تعجب نکنید آخه شما که از ما بهتر میدونید اکثر اداره ها که یه چیزی بینشون مشترکه سعی میکنند که به همدیگه پاس بدن.حالا بگذریم( بدبخت جون ارباب رجوع)؛کتابخانه ای با 120متر مربع زیربنا!!! آخه کسی نیست به اینا بگه که بابا برای یه شهری با جمعیت نزدیک به 7هزارنفرکتابخانه ای با این مساحت چیکار میشه کرد؟؟؟ یعنی به نظر شما میشه تو این کتابخانه چرخید و دو تا کتاب برداشت..؟! بهشون میگی چرا کتابخانه به این کوچیکی ؟ میگن: بودجه کمه.  اگه بودجه ای که صرف ساخت پل های استانداردشون می کنند که با دوامه (1 ماهه ) و زیر ماشین گیر نمی کنه و فقط سالی دوازده بار طرح شون عوض میشه را به کتابخانه واماکن فرهنگی اختصاص بدهند اونوقت به جای کتابخانه ی 120متری میشه کتابخانه ی 1200متری ساخت.میگما نه به فلکه های تخم مرغی شهر، نه به این 120متر بنا!  

تنهایی...

تنهایی با وجودم سرشته شده حتی گریه هایم سکوت تنهاییم رانمی شکند، دلیل تنهاییم را نمی دانم، شاید از خودم نشأت می گیرد و پر و بال می یابد و رشته های محکم و نامرئی اش را بر گلویم می فشارد وبغض آن خفه ام میکند، شاید سرنوشتم با تنهایی گره خورده است و تقدیر چنین باشد، اما نه !تقدیر را باور ندارم ، این انسان است که صفحات تقدیرش را یکی یکی ورق می زند و هیچکس تنهایی را نمی پذیزد. من در تعجبم، ازین که کره ی خاکی را انسان فرا گرفته و قلب انسان را تنهایی، پس این همه انسان در چه کارند؟ ساختن تنهایی برای همدیگر؟ انسان همه کار میکند که تنها نباشد، ازدواج میکند، بچه دار میشود، دوست می یابد ، عشق می ورزد، و در آخر تنها چیزی که نصیبش میشود تنهایی است و تنهایی. گله ی من از تنهایی و روزگارنیست گله ی من از ما ست.

                                 خدایا  تنهایی فقط شایسته ی تواست و بس!

ذوق زده نشویم

شبی که سیمرغهای فیلم فجر را به  نفرات برتر میدادند اتفاقی افتاد که خیلی ها را ذوق زده کرد. البته به نظرم کار خوبی بود اما نه خالی از اشکال. وقتی جایزه بهترین نقش زن رو به هنگامه قاضیانی دادند او پشت تریبون برای شهدا حرفی زد که در حقیقت قدر دانی بود. مضمون حرفش این بود که از اولین کشته وطنمان که از آغاز پیدایش ایران تا آخرین شهدا که دفاع مقدس باشد قدر دانی کرد. اینجا نکته ای است که برای من یکی جای سوال است ؟! آیا میتوان شهدای اسلام را با شهدای ! حکومت جور را توی یک قبر خواباند. ما قبول داریم کشته شدن انسانهای آزاده خیلی با ارزشه اما شهادت نیست. و دوم این که شهدای جنگ تحمیلی برای دفاع از اسلام جنگیدند. که وطن هم زیر مجموعه تفکرات یک مسلمان است نه همه و غایتش . وطن برای یک مسلمان مثل همه چیز های یک مسلمان چیزی است که بخاطر حفظ رضای خدای میتوان آن را قربانی کرد. ولی اینها طوری حرف میزنند که انگار ایمان و خدا اگر وجود داشته باشد بعد از وطن قابل بحث است. باید این نوع تفکرات را هدایت کرد به سمت تفکرات اسلامی. نه این که با اینگونه حرفها فکر کنیم دیگر به اهداف خودمان رسیده ایم. نگذاریم آنها برای جوان امروزی از شهید تعریف بدهند. چون تعریفی که آنها از شهید دارند تعریف درست و حقیقی از شهید نیست.

جمعیتی که ما دیدیم ولی انها نمیبینند

۳ روز پیش بود که با دوستان سر رفتن به تهران برای ۲۲ بهمن چلنج داشتیم که چه کنیم برویم یا نرویم؟!البته من که از همون اول هم معلوم بود میخواهم بروم. اگر به من یک وزنه چند تنی هم قفل میکردند نمیتونستند مانع از رفتنم بشوند چون در هر سالی چند روز خاص بیشتر که برای ما وجود ندارد. برای هر کسی چیزهایی مهمه که برای تحصیل انچیز فرد تمام تلاششو میکنه به اقسام طرق.

برای من هم جواب به شبهات دینی و انقلابی یکی از همان چیزهای مهم است. خبر ندارند که درق پشت کوه قاف هستش و به هیچ گونه اطلاعاتی  نمیشه  دست پیدا کرد. برای اجرای برنامه در این شهر خوب نیاز به ایده و برنامه هست . و  حضور در راهپیمایی ۲۲ بهمن تهران این ایده رو به من میده .هر کسی جوری فکرشو پرورش میده .منم اینجوری. تا الان به چیزی که رسیدم فقط به این دلیل بوده دنبال افکارمو گرفتم با حول و قوه الهی.

دیروز این راهپمایی از شکوه خاصی بر خوردار بود. پدر شهید روشن ُ پهباد امریکایی شکار شده و اسماعیل هنییه و کلی اندیشه دیگر.

شور انقلاب

سلام بر .پاره تن رسول خدا امام زمان (عج)  و سلام به رهبر عزیزم  حضرت آیه الله خامنه ای  که خداوند ایشان را برای ما نگه داردامشب شب پیروزی انقلاب اسلامی ایران است،  شب شور، شب خاطره ،شب یاد آوری ایثار، جانفشانیها و یاد آور تمام خاطراتی است که هر سال برای ما مرور می شود. امشب ما رو به یاد شهدایی میندازه که از جون و مال خود مایه گذاشتن برای اینکه اسلام پا برجا بشه. امشب شبی که ما رو یاد اون ساعات خوش و اون خبرا و اون سر تیترهای زیبای روزنامه ها میندازه که می گفتند "شاه رفت" و "امام آمد". من جوانی نسل سومی هستم و الان در جامعه ای زندگی میکنم که تنین الله اکبر از منارهای مسجدش بلند است و در آرامشی روحی به سر می برم، جامعه ای که خداوند پشت و پناه اونه و دعای امام زمان همراهش .

امشب خانه ی یکی از شهدا بودیم و به سخنان مادر شهیدی گوش میدادیم که پسر خودش رو در راه اسلام و دفاع از کیان کشورش بدرقه کرده بود و بعد از مدتی خبر شهادت پسرش رو به او داده بودند و او با لحنی لطیف و با ایمانی قوی میگفت: که فرزندم را در راه خدا داده ام و خدا را شاکرم. تنم لرزید، به فکر فرور رفتم چه می گوید این مادر شهید، کسی که پاره ی تن خود را از دست داده است و هنوز با ایمانی قوی و استوار ایستاده است و از عمق وجود خود می گوید خدا را شکر.....

من چیزی نداشتم که بگویم ، فقط فکر می کردم که وظیفه من در قبال این شهید و مادرش چیه ؟؟؟!!!!!!!!!!!!!

ساعت 9 شد صدای الله اکبر بلند شد، با سرعت رفتیم به داخل خیابان اصلی شهر شور عجیبی به پا بود، متعجب شدم بعد از 33 سال از پیروزی انقلاب اسلامی هنوز اون شور و ایمان را می شد در چشمان آن جماعت دید. پسری را دیدم که 23 یا 24 سال داشت چنان الله اکبر می گفت که مو به تن ادم راست می شد، بچه ی کوچکی را دیدم که با پدر خود آمده بود، چه چیزی این جماعت را بعد از گذشت این همه سال کشانده بود به آنجا؟؟؟؟؟  پیر ،جوان و کودک و نوجوان همه بودند تبریک می گفتند این عید بزرگ را و شاکر خدا بودند. البته نمی شه اون محیط رو وصف کرد خصوصا من که تازه دارم مینویسم.

احمدلله رب العالمین، خدا را شکر که ما در این جامعه و در این عصر متولد شدیم و درود به روح امام راحل و شهدای عزیزمان.  

خدای خدای تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما.

بنویسیم بی تفاوت بخوانیم با ظرفیت

آقای سهیلی کارگردان سینما چند شب پیش مهمان برنامه پارک ملت بود. همون کارگردانی که  مردی شبیه باران رو ساخت و چند فیلم مشابه دیگه هم ساخت تا نوبت به چهار چنگولی رسید که معلوم شد نون به نرخ روز خوردن شاخ و دم ندارد. نه به مردی شبیه باران نه به چار چنگولی. در برنامه پارک ملت حرفی زد که ناشی از عکس العمل مسئولین و مردم به فیلم گشت ارشاد بود. سهیلی رو به مجری کرد و گفت: من باید از همه تشکر کنم که برای ساختن این فیلم هیچ گونه فشاری و یا اذیتی از ناحیه نیروی انتظامی به من نیامده است. "اگر قبلا میخواستم چنین فیلمی بسازم چون ظرفیت نبود اصلا نمیشد و نمی گذاشتند.اما الان ظرفیت ها بالا رفته و مشکلی نیست"  این چه قیاسی است؟ نمیدانم. من میگویم این دقیقا مثل مسئله بی حجابیست . یا منکراتی از این دست. قبلا مردم حساسیت داشتند و کسی به این راحتی ها نمیتوانست قبح نا هنجاری را بشکند اما الان قبح برخی مسائل ریخته .در همین قضیه میدان کاج وقتی قاتل با تمام جرات و پرویی رجز خوانی میکند و چاقو میزند به مقتول و بقیه با کمال آرامش نگاه میکنند و  یا فیلم برداری میکنند  . با توجه به این برخورد باید بگوییم اینها ظرفیتشان بالا رفته یا اینکه بهتر است بگوییم بی تفاوت شده اند.

نقطه رهایی ات کجاست؟

یک تجربه ی گرانبها در زندگی ام به دست آورده ام که سعی میکنم از جان و دل به ان پای بند باشم. البته وقتی روایات را نیز بررسی میکنم به این تجربه من صحه میگذارد.البته من نمیخواهم جا پای علما و بزرگان دین بگذاریم که این کار اصلا از ما بر نمیآید اما به عنوان کسی که شاگرد این مکتب است به این نکته رسیده ام . که اگر هر انسانی به هر چیزی یا هر کاری مشغول شد و آن کار جز علاقه مندی اش قرار گرفت خداوند او را به آن بیش از پیش مشغول و گرفتار میکند.

اگر هم و غم تو فقط خانواده ات شد و به اجتماع کاری نداشتی محل تنازع تو و آزمایش تو میشود خانواده  و یا مثلا اگر به مال و منال و یا تجملات و سایر اشیا پرداختی آن میشود محل آزمایش ات. و اگر  خانواده، جامعه و امت اسلامی دغدغه ات شد و آنجا شد جایگاه  و سکوی ارزش سنجی تو. سعی کنیم خط مقدممان را در جایی بزنیم که اگر اتفاقی برایمان افتاد ارزش این را داشته باشد که از
آن دنیا آرزوی برگشت و جبران مافات نکنیم. و همچنین اگر هر چه دیدمان را بزرگتر بگیریم  و بیشتر به فکر جامعه باشیم نه خودمان بلایا و آفات کمتری نصیبمان میشود.

یه مثال میزنم تا بیشتر روشن بشود. مثل ایران که خط مقدمش در لبنان و فلسطین است البته این بخاطر آرمان الهی نظام که دفاع از مظلوم است. اما در کنار این هدف عالی حسن دیگری که دارد محل تنازع و درگیری و خطر را از ملت و خاکش بدین واسطه از مرزهایش دور نگه داشته است. ولی اگر میگفت فلسطین به ما چه ربطی دارد. با چشم پوشی از اهداف الهی که اگر نگوییم که از هم میپاشید در خوش بینانه ترین حالت باید در اصفهان ، تهران، قم ،مشهد، کرمان و یزد با دشمن می جنگید . و خدا میدانست که آنجا چه بر سر ناموس این کشور می آمد.

ارزش هر انسانی به محل خط مقدم آن انسان است. ببین در کجا به سوی پروردگارت پر میکشی....

انگشتهایت را  فراموش نکن

امروز در درق برف سنگینی باریده از آن برفهایی که ممکن است در طول دوران مدرسه رفتنت فقط یکبار به پستت بخورد. از آن برفهایی که شبش هیچ خبری از باریدن نبوده و صبح که از خواب پا میشی میری پای پنجره سفیدی و ارتفاعش بد جوری چشمت را میزند جوری که به زحمت چشمهایت را باز نگه میداری.

امیدوارم هوای این منطقه سرمایش مثل اروپا نشود. میگن سرمای اونجا نزدیک چهل درجه زیر صفر رسیده. و افراد زیادی بر اثر سرما زدگی دست و پایشان را قطع کرده اند. با خودم فکر میکردم چند تا آدم نکته سنج و ظریف پیدا بشوند و قبل از این که انگشتهای دست و پایشان یخ بزند اقدام به بریدن این اعضا کنند و وقتی دلیل این کار را بپرسی بگویند برای جلو گیری از یخ زدگی . راست میگویند وقتی دست و یا پا از بن بریده شده اند چگونه نوک انگشتانشان میخواهد یخ بزند. و سر مست و سر خوش از این طرفند  بگویند که  برف که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب. یوهوووو ما دیگه ضده ضربه شدیم!!!!!

طفلکیا خدا شفاشون بده . آمین

قابل توجه کسانی در کارشان غش دارند

این آمار سنج وبگذار هم عجب حقه بازی هستا !!! آمار دیروز بازدید از وبلاگ و زده بود ۱۵ بار. یکی نیست بهش بگه ای نامسلمون من خودم فقط بیشتر از چهل بار برای این که آمار بالا بره از وبلاگ بازدید کردم.

سنگ بزرگ

این پست توصیه ای است برای افراد جوی گیری که با گذاشت پا روی پله اول پیشرفت میخواهند قدم دوم را روی  پله آخر پیشرفت بگذارند. اغلب اوقات  سنگ بزرگ نشانه نزدن است گاهی هم نشانه زخمی شدن و یا شاید له شدن باشد . میگویید چگونه اکنون عرض میکنم .البته به اندازه سنگش بستگی دارد. اگر سنگ تا حد ۱۰   تا ۳۰کیلو باشد آنرافقط میتوانید تا نوک دماغتان پرتاب نمایید. و از آنجا که نوک دماغ بر روی انگشت شصت پا شاقول میباشد خودتان نیک میدانید که سنگ را کجا انداخته اید البته اگر درد ناشی از افتادن آن به شما امان بدهد که بیشتر راجع به ناحیه ی سقوط سنگ تفکر کنید.و سنگ ۴۰ کیلو به بالا را اگر خیلی هنر بنمایید و بلند کنید و فتقتان بیرون نزند و گاز های ناشی از این زور زدن خفه تان نکند میتوانید امید داشته باشید که بعد از چند ثانیه دیگر آن سنگ را روی خود بیاندازید و وجود مبارک خود را له نمایید .

این عاقبت هرگونه سنگ بلند نمودن است قبل از پرتاپ سنگ خوب فکر کنید چون شاید بعد از بلند کردن آن هیچ وقت نتوانید ذهن مبارک را بکار بیاندازید .

یا حق 

تازه هم را پیدا کردیم

سلام. دیشب برای تمرین سرود بهمن خونین جاویدان  رفتیم خانه دایی حسین.  با تجربه ای که از ۲ روز قبل داشتم چشمم آب نمیخورد که پیشرفتی قابل  ملاحظه ای حاصل شود. اما چون یک اخلال گر از گروه کم شده بود کنترل اعضا راحت تر بود و انصافا خوب بود . حیف که وسط تمرین زیاد میخندند. دو ساعت و نیم بکوب تمرین کردیم. چون باید تن صدا بالا میشد تا جایی که جا داشت داد میزدیم. از بس داد زدیم هوا به کله یمان زیادی رسیده بود و رنگمان به بنفش میزد گه گاهی و شکم مان از زور فریاد ها رو به  پاره گی میرفت. به هر حال تجربه ی غریبی بود . و آخر سر از پیشرفت کار حسابی گل از گلمان شکفته بود.  و همه گی بر این قول اتفاق نظر داشتیم که ما میتوانیم با این چند نفر کارهای بزرگتری انجام بدهیم. و افراد بیشتری را به این وادی بکشانیم.

 

حق با شماست اما...

به ما خورده نگیرید که چرا به هر کاری اقدام میکنیم  ویا میگید مگه یک نفر چند تا تخصص داره؟! بله دقیقا حق با شماست.  ولی مهم اینکه اگر ما این کارهارو نکنیم کسی دیگری نیست اون کارو انجام بده و رو زمین میمونه. پس کاشی بهتر از هیچی. و جالب اینجاست که به جای دستمریزاد میان میگن که چرا این کارهارو میکنید. مثلا ما میخواهیم برای بزرگداشت دهه فجر یکی از سرودهای خاطره انگیز رو با دوستان اجرا کنیم. بعد آنوقت یکی از خومان مگوید که اینگونه جالب نیست باید برنامه داشته باشی . نمیشود که بری یکاره بگویی که میخواهم بعد از نماز سرود اجرا کنم. و هزار و یک بهانه دیگر. میگویم برادر من آخر  از یک جایی باید شروع کرد . بعد کم کم گسترش داد. میگوید نه اینجوری نمیشه. میگویم که سنگی بردار که بتونی بندازیش.  

 

کجا بود و به کجا رسید

دوران راهنمایی بودیم یعنی سال ۷۲ یا ۷۳ بود که آقای آقا زاده رو اخبار برای پروژه نیروگاه بوشهر مصاحبه ای باهاش کرد. بعد که گفت که ایشان رییس سازمان اتمی اند. این عنوان به نظر ما خیلی تشریفاتی و تزینی بود. چون میگفتیم ایران عقب افتاده تر از این حرفاست که چیزی به اسم انرژی اتمی داشته باشد.حتی وقتی از معلممان راجع به اتم سوال میکردم هیچ چیزی جز پیچاندن من نداشت اما کلی منو تشویق کرد. در نهایت این را بگویم که آنروزها ما بشدت خود باخته و از نظر علمی عقب بودیم. این مثال نیز راجع به تانک ذوالفقار. صنعت کوشک سازی ودانش فضایی و سایر علوم کاملا صدق میکرد . اما الان اوضاع جور دیگریست. الان این علوم برای ایرانیها به برکت تدابیر نظام مسئله عادی شده است. اما ما قدر ناشناسیم. فقط بلدیم سر همدیگر غر بزنیم.

عجیبه که اینجوریه؟!

سلام دوستان چند روزه سرم حسابی شلوغ بود و داشتم کارهای روز مره ام می رسیدم

شرمنده که دیر به روز میشم.

تو این روزها به خیلی مشغله فکری داشتم یکیش حرف برادرم بود که رفته بود تهران برای تشییع جنازه حاجی بخشی:

رفته بودم تهران توی این اضاع وخیم بی پول و خنسی برای تشیع جنازه حاجی بخشی جمعیت خیلی زیاد بود همه جور آدم پیدا میشد لات.قرتی.مذهبی..... ولی همه برای تشیع جنازه حاجی بخشی اومده بودند فضای روحانی جالبی بود همه به شیوه خودشون غمی رو که توی دلشون بود ابراز میکردن لاتها به سبک خودشون مذهبی ها هم خیلی اتو کشیده مرتب بدون اینکه حرکت خاصی انجام بدن فقط روضه مداح رو تکرار میکردن دور رو بر طابوت خیلی شلوغ بود خیلی عجیب بود در عین ناباوری که همه احساس میکردن حاجی بخشی آدم مذهبی بود آدم های به ظاهر مذهبی و پر ادعا باید خیلی داغ دار تر وناراحت تر عزا داری کنند ولی همه مدعیون مثل همیشه عین ماست که تفکر اغلب شون اینه که((اگه بلند بلند داد بزنم شعار رو کسر شان.حالا واجبه که توی این جمع من برم کنار جنازه و وانمود کنم دارم گریه میکنم اصلا چه لوزومی داره این کارهاو.....))بله همه توی حس و حال تشیع جنازه بودن که یه دفعه یه دختر که شاید ازنظر من و تو بچه مسجدی و مومن سر و وضع خوبی نداشت ولی بی ادعا ساده بود از همون پابرهنه های که آقا روح الله توی سخنانش توصیفشون میکنه:((این انقلاب مال آدمهای پابرهنه وبی آلایش است کسایی که همیشه جون بر کف هستن))و آدمهایی که به قول آدمهای اتو کشیده و کوتاه فکر مثل خودم: اینها (( دیونه اند وبه هیچی جز انقلاب فکر نمی کنن وهمیشه تنشون میخاره واسه مبارزه ونبرد با کفار شبها خواب فتح آمریکا و اسرائیل رو میبینن و از این حرفا)) یه گوشه زد زیر گریه بلند بلند گریه میکرد وخجالت هم نمی کشید از هیچ کس میدونی چرا ؟؟ به خطر اینکه نمیذاشتند به طابوت نزدیک بشه ودستش رو متبرک کنه به طابوت کسی که روح شجاعت و حماسه جنگ ماست به قول نویسنده معروف آمریکایی .آره برادر عجیبه که من و تویی که این همه ادعا داریم توی آتش فکرهای بیخود از قبیل همونایی که ذکر کردم میسوزیم وبه اصطلاح پاستوریزه شدیم ولی یه آدم مثل این دختر با وجود زندگی در قصر ونشنیدن حرفی کمتر از گل انقلاب را با تمام دیوانگی بازی هایش می پذیرد وبه قول خودمان به سوراخ کله من تو هم نگاه نمی کند چه رسد که ازما خجالت بکشه. آره عجیبه؟!!

راستی یه کلید این پایین هست کسی میدونه کارش چیه  ((نظردهید))

بدون کمترین خستگی

برای احساسی خواندن این قسمت خودتان توی ذهنتان یک آهنگ  بیم و امید رو بذارید چون سرعت اینترنت اینجا اینقدر پایینه که امکان گذاشتن اهنگ توی وبلاگ نیست. و این متن رو مثل نریشن روی فیلم بخوانید تا درک بهتری داشته باشید از اون چیزی که میگم.

پس از یک ماه و خورده ای بیکاری توی فصل سرد زمستان که هم بیکاریش آدم و از درون میپوسونه هم سرماش آدمو نا امید میکنه . ما بلاخره در صبح سرد یکی از همین روز ها برای کندن نقب یک چاه نیمه کاره از قبل مانده بود وارد کار شدیم. منو برادرم یحیی قرار شد بریم داخل چاه و مهدی پسر داییم نیز قرار شد بیرون چاه خاک ها را بکشد.لا کردار از بس هوا سرد بود وقتی به باکت دست میزدی دستت بهش میچسبید. اما تنها چیزی که تورو تشویق به کار میکرد همون  آینده بهتری بود که خدا به آن در سایه تلاش و کار وعده داده است.البته با یه پس زمینه ای از لبخند رضایت دخترم فاطمه حورا که با این کار میتوان امید داشت به امکانات بهتری برسه.

من و یحیی داخل نقب رفتیم تا نیم ساعت جفتمان منگ بودیم . اما کم کم خودمان را جمع و جور کردیم و امید به خدا شروع کردیم. من در دو طرف چاه نقب زده بودم و هر نیم ساعت و بدون وقفه در یک طرف چاه مشغول کندن شدم. سنگینی پیکور و خام بودن بدن من بد جوری باعث میشد کم بیارم اما دست از کار نمیکشیدم. خون و عرقم در آن رطوبت و گرما و صدای وحشتناک پیکور یکی شده بود اما باعث نمیشد کم بیارم. یحیی هم بی وقفه باکت رو پر خاک میکرد و بیرون میداد.  اون روز به هر فلاکتی بود توی چاه کار کردیم اما خیلی چسیبد خستگیش خیلی شیرین بود. موقع برگشت به خانه بدنمان خیس عرق بود و می ترسیدم سرما بخورم و از کار بیافتم  . خودمو با کاپشنم محکم پیچیدم و رو به باد به سمت خانه رفتیم.  وقتی داخل خانه رسیدم . تمام وجودم گلی و خاکی بود . با همون اوضاع  درو باز کردم. فاطمه حورا که در گوشه خانه کز کرده بود و با انگشتاش بازی میکرد تا منو دید با لحن بچگانه اش داد زد بابا ... بابا... بابا . بعد خنده کنان اومد خودشو  به پام چسبوند . تمام لباساش پر گل شد . شاید از پشت اون همه خاک و گل و پلشتی لباس من بهتر میتونست احساس پدر بودن منو بفهمه. و محبت پدری رو درک کنه. و درست در همین لحظه بود که بدون هیچ شعاری خستگی یک روز کاملا خشن و بی رحم از تن یک مرد چاه کن بیرون رفت.

تا ایجاب نکند سخن مگو

با رفیقان فابریک گلستان و گرمابه رهسپار کوهستان بودیم. رنگین پوستی در میانمان بود که سخت به حاضر جوابی و جواب در آستین داشتن  فجیع شهره عامه و خاصه میبود.ما برای شکوفا نمودن تفریح مان که همان فرو غلطاندن بچه صخره ها از فراز کوه به زیر میباشد ( البته اینجا یک نکته حائز اهمیت میباشد. که ما از این تفریح دست کشیده و از پشیمانی کنج عزلت گزیده ایم.). چند میل دوار طویل( شافت فولادی)با خود برداشته بودیم. که برخی از دوستان چون از علت کار آگاه نبودند بسیار شماتت نمودند و ملامت ها نمودند . کار بدانجا رسید که رنگین پوست طاقت از کف بداد و  گفت: برای آستین آدم مشکین فک (قر چه نه) این میل ها را برداشته ایم. رفیقان بس غافلگیر شدند و سخت بر جای خشکشان زد. . چند گامی از این حادثه نگذشته بود که به شخصی بر خوردیم که آنچنان به لج و بحث بیهوده معروف بود که رنگین پوست به حاضر جوابی . رنگین پوست از نگاه او که مانند علامت سوال شده بود دریافت که همین سوال دوستان را میخواهد بپرسد  و او نیز قاپ سرعت را  ازاو بربود و  قبل از این پرسش که این میلها برای چه برداشته اید . رنگین پوست افزود نکند به تو هم باید بگوییم برای چه اینها را برداشته ایم؟!

 در این حین بود که همگی به مانند اتاویب  از خنده ترکیدند و لجوج ماند که این چه حال است که بر اشان برفت..

قدرت ا... خان  از کجا امده است؟

سریال پنجره چندیست از شبکه تهران و متابعا از شبکه های استانی پخش میشود. من که از فیلم سازی چیز چندانی سرم نمیشود. اما از بس این سریال بی محتوا و لوس است داد آدمهایی مثل ما را در آورده. صدا و سیما چندیست بد جوری دارد روی اعصاب ما گاو اهن میکشد. من نمیدونم این صلح میرزایی چه اصراری دارد به فیلم ساختن . اگر بلدی فیلم بسازی فیلم خوب بساز نه قشری و طنزهای موقعیت پوچ که حتی لمپن ترین آدمها هم حتی دیگر به این چیز ها لبخند نمیزنند . من نمیدونم چه اصراریه واقعا. البته گمان آن میرود که باند صلح میرازیی ها شمشیر را از رو بسته البته با زبان هنر سیما چون دیگر جایی در سینما ندارند. فیلمهایی تو سینما ساخته که از تریپ جواد رضویان و رضا عطاران خیلی لوده تر و بدتره . حیا که تو فیلماشون تعطیله. نمایش فیزیک زنان با نوع پوشش و آرایش زنان که تو فیلماشون بیداد میکنه. همین الهام حمیدی که در سریال شوق پرواز نقش همسر شهید بابایی رو بازی میکنه توی فیلم دلداده همین قدرت الله صلح میرزایی یک نقش جلف و کاملا بی محتوا رو با پوشش کاملا نا مناسب بازی میکرد. بعد میگن چرا بد و بیراه میگی . آخه اگه واسه یه همچین کارگردانی فقط فیزیک بازیگر مهمه واسه بیننده خیلی چیزای دیگه اهمیت داره.هر بازیگری رو  تو هر نقشی به کار نگیرید . از بحث دور نشیم بهتره.بعدش تو هر قسمت از این سریال طنزایی رخ میده که جز بی عفتی و بی حیایی چیزه دیگری رو نمیشه یاد گرفت. نمیدونم این قدرت ا... در مورد تماشا چیا چی فکر کرده .......

فکر میکنه اینا از پشت کوه اومدن... اصلا خود تو بگو از کجا اومدی با این سریالای نخ نما...

چیزی بجز این .

اخبار گفت: دیشب بیش از یک میلیارد چینی سال جدید چینی که اژدها نام دارد را جشن گرفتند. آنها سال اژدها را خیلی خوش یمن میدانند. . دوستم گفت: مگر چینی ها موجود دیگری بجز اژدها دارند که سالشان را به نام آن کنند؟؟؟!!! 

اینجا کجاست؟؟؟

چند شب پیش نمیدونم آفتاب از کدام طرف غروب کرده بود که من رفتم جلسه قرآن فامیلی خودمان. این جلسه آنها خیلی قابل ستایش میباشد. چون این روزها کمتر کسی به این جلسه های پر بار بها میده حتی من که این همه ادعا دارم کمتر به این جلسات میرم. اما اشکال عمده ای که به این جلسات در همه جا وارده بی نظمی حاکم بر جلسه هست. جند مثال میزنم تا مطلب روشن بشود(البته قبلش بگم اینا همش زاییده ذهن منه و خدایی ناکرده فکر نکنید اتفاق افتاده):

من داشتم قرآن میخوندم که متوجه صدای زنگ موبایل یکی از شرکت کننده ها شدم. بعد نکرد به احترام  قرآن موبالشو خاموش کنه همونجور با صدای بلند مشغول صحبت با موبایلش شد.  به لطف بلند گرنگ کردن اون بنده خدا با موبایلش زبون من سوخت و یک اشتباه کردم. که به ناگاه یکی مثل اجل معلق منو خفت کرد که اینجا رو غلط خوندی و باید فلان جور قرائت کنی و همزمان یکی داشت اشتباه طرفو  میگرفت که نه اینی که میگی اشتباهه باید اینجوری باشه. و بعد از کلی کل کل متوجه شدیم ای بابا  همونی که خودم خوانده بودم از اول درست بوده و اینا اشتباه میکنن. و تو این هیر و بیر  دیدم که چند نفر تو سجده  رفته اند و دارند سجده واجب  یک آیه رو بجا میارند. و ما چند نفر عقب افتادیم از این فریضه . من موندم که اینجا دیگه کجاست . خداییش خوبه قرآنه مگه نه سنگ تموم میگذاشتن.

هنگامی كه قرآن خوانده می‎شود، گوش فرا دهید و خاموش باشید؛ شاید مورد رحمت خداوند قرار گیرید.

وقتی مردد می شود

  . چند وقت پیش بود که دوستان به ما گفتند که یکی از روحانی ها در خردشهر درق استفاده از ماهواره را حرام  دانسته، و به حق هم گفته بود.  البته شاید بخاطر این بوده که از نظر قانون استفاده از ماهواره مجاز نیست و خیلی دلایل مهم دیگه. بلاخره این حرف دهان به دهان چرخید تا در جلسه ی دوستانه ای که با هم گرفته بودیم این حرف به میان آمد و یکی از دوستان شفیق ماهم حامی حرف ایشان بود ، که فلان روحانی درست گفته.
زمین و زمان چرخید و چند ماهی  از اون حرفا و گپ گفت ها  گذشت همین تازه گی ها دیدمش دمق بود شاکی که اینترنت سرعت نداره و ما بیخبر از اطراف خود و جهان هستیم  البته حق هم داره چون واقعا سرعت پایینه ، مردد شده بود، حرفهاش بو میداد  میگفت بهتره بریم و ماهواره بگیریم تا بتونیم از امکانات اون استفاده کنیم و از این اوضاع بیرون بیام به قول ما پکر بود. البته  بخاطر همین قانون منع استفاده از ماهوارست  که تا الان ماهواره نگرفته .
شاید برای بیشتر ما ماهواره  وسیله ای باشد برای سرگرمی  و ما آگاهی زیادی از ابعاد آن نداشته باشیم ، بدون آگاهی به طرف وسیله ای رفتیم که ممکنه بنیان خانواده ی ما رو متلاشی کنه، البته این نظر منه . شبکه های متنوع و گاها یا شاید قالبا هدفمند، پخش اخبار و فیلم هایی که خدا می دونه  چه هدفی  رو دنبال می کنه. ما در قبال جامعه، خانواده و دوستان خود مسولیم. آیا به این فکر کردید که زن و فرزند ما که چنین برنامه هایی رو دنبال می کنند ممکنه تاثیر بگیرند؟ می دونید که ممکنه  این برنامه ها روی حرکات اعمال و رفتار آنها اثر منفی داشته باشه؟؟ مادری که فرزندش رو تربیت می کنه و بچه ای که در حال رشد فکری ، اجتماعی و دینیه ، باید بیشتر فکر کرد. البته افرادی هم هستند که استفاده از ماهواره رو خلاصه می کنند به شبکه های ایرانی و چند تا  شبکه ی خبری تحلیلی که بیشتر جنبه ی آگاهی از مسائل جهانی رو داره ، حالا شما بگید ممکنه چند درصد از ما اینطور باشیم. چه در مورد اول و چه در مورد دوم امید وارم ما از قانون تبعیت کنیم . نظر شما چیه؟؟!!!!!!    

آنچه برای خود نمی پسندی...

چند روز پیش که جلسه گرفته شد برای محل اجرای مراسم هئیت زیارت عاشورا قرار بر مسجد امام خمینی شد . اما چون یک شب بچه ها به دلایلی کم شرکت کرده بودند  بعضی ها این زمزمه را براه انداختند که چه کاریه اینجا مراسم بگیریم  میریم توی خونه ها. این حرفا داغ دل مارا از این غفلت و ساده انگاری تازه کرد و جگرمان را آتش زد از مظلومیت اهلبیت (ص).دلیل آنها این بود که جمعیت کم است.و ما معتقدیم به چند دلیل نباید مراسمات مهم رو کشید کنج خانه ها:

۱. نبود جمعیت عذر بد تر از گناه است باید برنامه رو طوری اجرا کنی که جمعیت بیاد نه این که به این بهانه سعی در خرد کردن و قیچی کردن مراسم کرد.

۲. اگر اجرای مراسم عزای پیامبر خاتم در مسجد نباشد برای چه کاره دیگری باید به مسجد امید داشت .

۳. خداییش ما که خودمان یکی از اقواممان که فوت میکند و از دنیا میرود چند روز برایش در مسجد مراسم میگیریم. آنوقت که کار به جای اصلی میرسه میزنیم زیرش که دور از شان مجلس که در مسجد برگذار بشود !!!.

جواب این سه تا رو بدید تا بقیه رو کنیم .

فریدون جیرانی با یک متر دهان باز

در برنامه دیشب  هفت که هر هفته از شبکه ۳ در حال پخش میباشد به بهانه جایزه آوردن فیلم جدایی  نادر از سیمین در فستیوال گلدن گلوب این برنامه سنگ تمام گذاشت. شاید این فیلم از لحاظ هنر غربی خیلی خوب باشه که اونم شک دارم. اما از لحاظ عرق وطنی و مذهبی در حد ضعیفیه که حیثیت یک ایرانی رو براحتی زیر سوال میبره. در کتاب ولایت فقیه امام خمینی حدیثی خواندم که اینجا جاشه که بگم. امام نقل میکنه که اگر دعوایی بین دو طرف مسلمان اختلافی در مورد  چیزی در بگیره اگر یک طرف دعوا با کمک یک غیر مسلمان صاحب حق شود حتی اگر حق حقیقتا با او باشد او حق هیچ گونه تصرفی در آن را ندارد چون قضاوت به نزد اجنبی  و طاغوت برده. حالا این بابا اصغر فرهادی فکر کرده ارباباش واسش کف و سوت بزنن و یا آنجلینا جونش بهش دست بزنه و داخل آدم حسابش کنه اینجا تو مملکتش چی اتفاقی میفته؟!  بابا این مملکت اکثرا مسلمانند. این راهی که فرهادی رفته اسلافش مثل کیا رستمی و قبادی خیلی بهتر و قرص تر رفتند اما چه عاقبتی داشته اند.  مسلما این هم عاقبتی بهتر از او ندارند. من نمیدونم چرا صدا سیما وکیل مدافع این کارگردانهاست؟ جیرانی هم خیلی کیف میکرد از این که جدایی... به این موفقیت رسیده . اصغر جان بوی گوشت به دماغش خورده اما خبر نداره که دارند خر داغ میکنن. رفته تو دامن آمریکایی که دیگه حرفش رو هیچ کس حتی همدستاش نمیخرن. ایشاالله همه هنرمندای غربی با خود غرب که داره توی سیاه چاله خود ساخته که غرق میشه با هم غرق بشن و فرو بروند.

چند نکته مهم برای نویسندگان این وبلاگ

سلام و خیلی خلاصه عرض کنم چند نکته بگم تا متوجه بشین کار چقدر مهمه حتما توجه کنید.

۱. حتما مطالب رو با مطالعه بنویسید و با احادیث تطبیق بدید تا مو لای درزش نره

۲. حتما حتما حتما از گذاشتن مطالب کپی پیست خودداری کنید . چون این مجال برای رشد و شکوفا شدن قدرت نویسندگی در شما ایجاد شده .

۳. در مورد دغدغه های روزانه تان بنویسید با زبان ساده

یا علی .