تکوین سیمرغ از کجا آغاز میشود


 همراه چند نره فقیری مثل خودم، روزی به راه مقصدی ،دل به دریای سفر زدیم. اتوبوس کهنه و کثیف سفر ، دلسوخته سفر بود این را میشد از دود غلیظ اگزوزش فهمید . توی دلم میگفتم :خدایا ، آخر قراضه گی هم حدی دارد طبیعتا این دستگاه باید در جایی فرود می آمد که به قیافه اش نیز بیاید ، شاید باورتان نشود ولی دقیقا در جایی به ساحل اطراق ،پهلو گرفت که خیلی بیشتر از قیافه اش بهش می آمد چون بوی کثافت آن طبیعت پلید رستوران بین راهی از فرسنگها دورتر مشام را آزار میداد .

پایین که آمدیم فی الفور رفتیم تا نماز را به وقت بخوانیم ولی افسوس کسی بر در مستراح نشسته بود که دور از جناب از هاپوی در جهنم چیزی کم نمیآورد . خیلی بد اخلاق بود و شاید با آن الفاظی را که بکار میبرد میشد حدس زد برای آن پول دست به هر جنایتی بزند. دوست شوخم گفت : برویم و از مغازه یک بطری آبمعدنی بگیریم و برای رو کم کنی بیایم و جلوی این آقای غیر محترم که پول گزافی میخواست بابت یک وضو از ما بگیرد یک وضوی نمادینی بگیریم و دماغ سوخته ای از ایشان بخریم. دوستم رفت و دست از پا دارز تر آمد گفت وضوی نمیادین مالیده شد .گفت : حمزه از پوز خندهای این مردک یعنی متوجه نمیشوی که مدتهاست بخاطر مسافران قبل تر از ما که فکر وضوی نمادین را در سر میپرواده اند دست این حقه از قبل خوانده شده است . گفتیم نماز که نمیشود با این اوضاع خواند لااقل برویم پیش اتوبوس و وقتی به مقصد رسیدیم نماز بخوانیم.

رفتیم پیش اتوبوس ولی بوی کثافت محیط دست بردار نبود خوب بود که نزدیک رستوران بودیم مگر نه...

کمی که گذشت دیگر بوی کثافت نمی آمد بوی غذا بود که به مشام میرسید احتمالا برای مسافران غذا کثافت پخت کرده اند .

وصدای رستورانچی چقدر تهوع آور بود که بیرون داد میزد : (( بفرمایید ، غذا آماده است))


رساله عملیه = اعتماد به خدا > یک دنیا دلیل  (به اصطلاح )علمی

غایت یک کار فرهنگی که همان بازگشت به خود است . یعنی اعتماد به خدا .

یعنی لازم نیست خارج از چهار چوب تو زندگی کنی و زندگی ات سراسرش آزمایش هایی باشد که پیش از تو بارها آزموده شده .با تکیه بر قوانین خدایی میتوانی بدون کمترین هزینه ره به مقصود ببری . مثلا خدا از تو میخواهد که دروغ نگویی ولی در جایی تو واقعا مخیر میمانی که راستش را بگویی یا دروغ . ولی با خودت حساب کتاب میکنی میبنی حتما با دورغ گفتن میان بری میزنی و زود تر به مقصد میرسی حال بماند که در واقع هم راه را برای خود سخت کرده و هم دور. تا به حال با خودت حساب کرده ای که اگر خیلی از کار هایی را که خدا میگوید اگر انجام میدادی نتیجه اش چه میشود که اینهمه به وعده های عقل مادی گوش کردی و به وعده های خدا گوش ندادی .

در نسل پیش از ما به لقمه حلال برای تربیت بچه خیلی اهمیت ویژه ای میدادند و معمولا خودشان هم در چهار چوب شریعت زندگی میکردند یعنی رفتارشان نا خود آگاه برای فرزندانشان یک بار تربیتی داشت . ما به چشمان خود میدیدیم فرزندانشان کاملا آزاد بودند یعنی به هر جایی که دلشان میخواست میرفتند و هر کاری میخواستند میکردند و گوششان از بکن نکن پر نبود.  اگر پدر مادر های حال حاضر اگر میبودند یقین داشتند که یا فرزندانشان در آتش گناه تا آخر عمر خواهد سوخت و یا در رفتار خطر ناکی که آنها داشتند به طور حتم جانشان را از دست خواهند داد ولی به نسبت آنهمه بچه این احتمال یک به صد هم کمتر اتفاق می افتاد و این رفتار بچه ها تا زمانی بود که به سن بلوغ نرسیده بودند و رفته رفته که سنشان بالاتر میرفت سالم تر و پخته تر عمل میکردند و در جوانی واقعا دیگر هیچ اثری از آن بچه های شور و شر نبود ولی الان هیچ شانیتی برای بچه قائل نیستند در حالی که به حساب خودشان دارند او را تربیت میکنند و به شخصیت میدهند تربیت این نیست که او در پیش تو در پوست خودش نجنبد و  بیرون نرود بازی نکند و یک مشت قوانین سماعی که یک ریز به سرش پمپاژ می شود.

پدر مادرها اینقدر سخت میگیرند که با این تفاصیل نخواهند توانست بیشتر از یک فرزند و یا دو فرزند را بزرگ کنند . آنهم فرزندی با یک دنیا چرای تجربه نکرده . و یکی نیست بیاد و بگوید که فرزند با حرفهای تو تربیت نمیشود بلکه با رفتار توست که می آموزد و رفتار میکند شاید ما هم مثل قدیمیها به آن دو تا قانون اعتماد میکردیم  لازم نبود بعدش اینقدر برای رفتار فرزندانمان اما و اگر و اسم بسازیم. بیچاره کودکی که بیش فعال میخوانندش به او هرزه خوار میگویندویا  پانداس و کند ذهن و نا سازگار و درخودمانده مینامندش تا کم کاری خود را دلیلی موجه بیاورند که همه تقصیر ها را بصورت علمی به گردن بچه بی اختیار و ظلم پذیر بیاندازند.

فرهنگ ، این اژدهای هفت سر !!!

          

           "  کسانی بخوانند که جنس دلواپسی هایشان فرهنگی است "


جرقه نوشتن این مطلب از این سوال آغاز شد :

«من  متوجه نشدم!مگر فرهنگ خدادای و فطریست؟!!!فرهنگ ساخته ی بشر است مگر غیر از این است؟!!!چیزی که از فطرت بیان کردید رو میشود درباره ی اخلاق اینگونه گفت ولی درباره ی فرهنگ...»

اما وقتی قرار است ما کارهایی انجام دهیم که از جنس فرهنگ است  پس ما قطع به یقین باید معنی فرهنگ و نسبت آن را با خودمان بدانیم.

 بگذارید وقتی حرف از کار فرهنگی میزنیم ، دقیقا بدانیم در مورد چه چیزی صحبت میکنیم؟! یا اینکه میگوییم میخواهیم فرهنگ سازی کنیم این ساختن فرهنگ اصولا به چه معنی است؟! آیا براستی میشود فرهنگ را ساخت و آن را مهندسی کرد ؟

شاید روی این سخن من با افرادی باشد که به دین پایبند هستند و مذهب را سر چشمه تمام تصمیم گیری هایشان قرار میدهند.چون در این قشر است که بیشتر دغدغه فرهنگ سازی وجود دارد در حالی که عرفن میدانند مد نظرشان چیست و در چه موردی دارند با هم تعامل میکنند اما غالبا حول محور یک اشتباه رایج لغوی به توافق رسیده اند و اگر این اتفاق بر اشتباه  هیچ عیبی نداشته باشد ، یقینا این عیب را دارد که اساس کار را به سمت دیگری که هدفشان نیست منحرف کند . و این انحراف در جایی نمود پیدا میکند که اختلافها از نرسیدن به نتیجه آغاز میشود. مثلا انسان تشنه ای را در نظر بگیرید در یک بیابان بی انتها که به دنبال آب است و فردی میاید و به او یک بطری آب میدهد که رویش نوشته آب و او از فرط تشنگی اعتبار می کند که آن مایع شفاف درون بطری آب است و بی درنگ سر میکشد و پس از چند لحظه دنیا پیش چشمش تیره و تار میشود چون مایع آب نبوده و شاید سم بوده است  . ویا مثل یکی از دوستان نخبه ما ،در حالی که خودش بصورت ماهوی با اصلاح طلبان در  تعارض بود ولی از اصلاح طلب ها طرفداری میکرد ولی خبر نداشت که این اصلاحی را که اصلاحطلبها میگویند در نزد دوستمان از صدها طوفان تورنادو ویران کننده تر است ولی به علت این که سرش حسابی گرم درس خواندن و کنکور بود نمیدانست در دنیا به دلایل گوناگون معقولاتی وجود دارد که  ماهیتشان هیچ تناسبی با اسمشان ندارد . شاید دلیل اینکه  فرهنگ سازی شده کلید فرهنگ سوزی  همین باشد.ادامه در ادامه مطلب...

ادامه نوشته

انحراف از قالوا بلی ثمره زندگی به سبک غریبه ها

خدایا، خدا را...

در کتاب مبین ات میخوانم که، گفتی: الست بربکم و ما گفتیم بلی...

اما چرا هیچ چیز به یادم نمی آید..؟

شاید یادم می آید و خودم را به آن راه زده ام...

شاید این عهدی که در وجودم به ودیعه نهادی رویش را خروارها فراموشی گرفته است ...

 جنس این فراموشی از چیست که این گونه  همه چیز را از یاد من برده است

آری این قالوا بلی ...

یعنی فلسفه وجودی هستی من

و اما من

همه چیز را از یاد برده ام و اینهایی که میبینم شبحی بیش از واقعیت نیستند...

و فراموشی یعنی خسارت آنچه که نمیدانم رهسپار کجا هستم

 و باز هم یعنی این ره که تو می روی به ترکستان است

  و منی که عزم قالو بلی داشته ام را چه به ترکستان؟؟؟!!)

و خدایا این چه نیرویی است ... من را علی رغم خواسته ام به کعبه نمیرساند

باید که لختی تامل کنم در خودم و زندگی ای که مرا به هدفم نمیرساند ؟!

شعری برای دوره گذار

چند سال پیش در اوج انقلابات روحی، یادم میاید که چنین شعری در ذهنم تراوید اگر چه مرا با سرودن کاری نیست  . فقط بیت اولش را یادم مانده

باران ،احساس خیس یک آسمان تنهایی

 صدای ترنم  قطره هایش ،

یادواره اشک مجنون در ره لیلی
...