مرغ های چهار چوب شکن قاعده ساز

درس هایی که انسان از محیط اطراف خود میگیرد خیلی زیاد و خیلی زیباست . دومین درسی که از مرغ های داخل حیاطم گرفتم اینبود که مرغ های ما هر چند گاهی خودشان را میزنند به آن راه و از وظیفه ای که دارند بد جوری غافل میشوند. این را میشود از کجا فهمید از آن جا که تخم نمیگذارند و هر چه که قرار است به تخمشان برود بر عکس ،به هیکلشان میرود و لا کردارا روز به روز فربه تر و تر گل ور گل تر میشوند . و گر من مرغ پرورش میدهم که به خودش برسد و چاق بشود ، که چه ؟ مرغ تخم گذار وظیفه اش چاق شدن نیست این وظیفه را مرغ گوشتی به عهده گرفته .از طرفی هم مگر من هزینه دان و نگهداری آن ها را از سر راه آورده ام ؟ و از طرفی دیگر اگر بخواهم با خودم 2 تا 2 ، 4 تا کنم بگویم با این وضعیت همان بکشمشان و نباشند بهتر است چیزی را عوض نکرده ام در حالی که فقط صورت مسئله را پاک کرده ام  و راه حلی قرار نداده ام .باید راه دیگری پیدا کرد چون مرغ تخم گذار باید تخم بگذارد با این تخم گذاشتن است که مفهوم پیدا میکند موجودیتش . نه باید ، چاق شود و هم نه باید هم از صحنه روزگار محو شود باید باشد و تخمش را بگذارد.

اولین باری که این غفلت آنها برایم پیش آمد مانده بودم چکار کنم کمرم داشت زیر بار هزینه ها میشکست مرغ ها با آن قیافه حق به جانبشان بد جوری جلوی چشم من رژه میرفتند خون جلوی چشمهای من را گرفته بود عنقریب بود که با کاردی سر اکثرشان را گرد تا گرد ببرم و از این هزینه های سر سام آور خودم را خلاص کنم و از آن بدتر آن نگاه عاقل اندر سفیه شان بود که مرا بد جوری آزار میداد.

یک بار که یکی از دوستان که فردی عامی است به خانه ام آمده بود این قضیه را گفتم. او خنده ای کرد و که این که کاری ندارد . گفتم راهش چیست ؟ گفت پشت دمشان یک بر آمدگی دارند که اسمش مرغانه خورک است او را باید با چاقو ببری و جایش نمک بزنی تا جای زخمش عفونت نکند بعد از 3 روز مرغانه میگذارند. البته من با عقل حساب گر خودم سنجیدم که این خرافتی بیش نیست ، پشت دم چه ربطی به مرغانه دارد !

گفتم امتحانش ضرری ندارد به حرفش گوش دادم و این کار را کردیم عین 12 تا مرغ را این کار به سرشان اوردیم . از قضا مرغی که 6 ماه بود تخم نمیکرد و فقط میلمباند  سر روز چهارم مرغانه کرد باز هم من قبول نکردم آنموقع گفتم دلیلش چیز دیگری باید باشد . بعد از آن بار 4 بار دیگر این ها غافل شدند و من با کمک خانمم متنبه شان کردیم و هر بار جواب گرفتیم ولی تازه من همین دفعه قبل بلاخره قبول کردم که نه واقعا این ربط دارد به تخم مرغ . شاید داستان ما و خدا هم همین باشد با این تفاوت که نه ما برای خدا نه سودی میرسانیم و نه ضرری ...

الهی...

من عاشق اینچنین کسی هستم در این دور و بر گردانها

مرا با یار دیرینم عهدی دیرینه تر است که در آن غل راه ندارد و غش مرده است ان شا الله...

او مثل ما بصورت پیچبده و راه راه یا چهار خانه فکر نمیکند  او کاملا ساده و تک یاخته ای می اندیشد

طوری که اگر به دیدن فوتبال بنشیند میگوید چرا در زمین فوتبال بجای چمن درخت جوز (گردو) نمیکارند تا بازیکنها از سایه اش و میوه اش استفاده کنند حال بماند که در وقتی که دریبل میزند ممکن است یک درخت گردوی 50 ساله چنان تکلی رو پایش برود که از عمرش سیر بشود

و اگر به ایستگاه مترو میرود چشمش که به نقشه ایستگاه های داخل قطار می افتد میپرسد اگر ایستگاه ها اینقدر به هم نزدیکند که روی نقشه مترو زده اند چرا این مسیر را پیاده نمیرویم

ویا اگر کسی خود را در پیشش نماد شناس بگیرد و بگوید برادر میدانستی این آرم کوکا کولا را اگر در جلوی آیینه بگیری چپه اش میشود اعوذ بالله :لا محمد لا مکه  و او با خونسردی کامل میگوید اگر میخواهی واقعا وانمود کنی که دست سازندگان آن را خوانده ای با چپه کردن خود بطری نوشابه این کار را کن نه با بر عکس کردن آرمش که هر نوشابه ای حتی همین زمزم خودمان نیز مفهوم آرمش همین لا م...لا م... است کجای کاری .

برایش  جملات چارلی شریعتی یا کورش پناهی و یا ارد شکیبایی هیچ بار معنایی خاصی ندارد  و به همه اش میگوید تولید محتوی برای جهل مرکب . دانشمندان امروز ما جاهلان مرکبی اند که هیچ سنخیتی با مرکبات فصل زمستان ندارند

او رفیق شفیقش شلین را پرستار میداند نه از باب این که او کسی را پرستش میکند بل برای اینکه به او بگوید شلین پرست

او میگوید زندگی ما پر از ورزشهای تردمیلی است که لازم نیست باشند زمانی که جلوی خانه ات را گند زباله برداشته

همه مفاهیم در دنیایش یک  هم چین مفاهمییست همه ساده و بدون عجب و غرور که من میدانم حقیقت را میگوید حتی اگر تو بگویی ساده اندیش .

جالب است بدانید چنین فردی یک تدوین گر قابلی است که تدوین را یک اسلوب فکری عرفانی میداند و نه یک علم تجربی که اگر این بود رزومه اش در کدام کاتالوگ و  تجربه اش در کدام گور بود؟

من به این میگویم سینما علیه غرب ،ببینید کی گفتم!


تکوین سیمرغ از کجا آغاز میشود


 همراه چند نره فقیری مثل خودم، روزی به راه مقصدی ،دل به دریای سفر زدیم. اتوبوس کهنه و کثیف سفر ، دلسوخته سفر بود این را میشد از دود غلیظ اگزوزش فهمید . توی دلم میگفتم :خدایا ، آخر قراضه گی هم حدی دارد طبیعتا این دستگاه باید در جایی فرود می آمد که به قیافه اش نیز بیاید ، شاید باورتان نشود ولی دقیقا در جایی به ساحل اطراق ،پهلو گرفت که خیلی بیشتر از قیافه اش بهش می آمد چون بوی کثافت آن طبیعت پلید رستوران بین راهی از فرسنگها دورتر مشام را آزار میداد .

پایین که آمدیم فی الفور رفتیم تا نماز را به وقت بخوانیم ولی افسوس کسی بر در مستراح نشسته بود که دور از جناب از هاپوی در جهنم چیزی کم نمیآورد . خیلی بد اخلاق بود و شاید با آن الفاظی را که بکار میبرد میشد حدس زد برای آن پول دست به هر جنایتی بزند. دوست شوخم گفت : برویم و از مغازه یک بطری آبمعدنی بگیریم و برای رو کم کنی بیایم و جلوی این آقای غیر محترم که پول گزافی میخواست بابت یک وضو از ما بگیرد یک وضوی نمادینی بگیریم و دماغ سوخته ای از ایشان بخریم. دوستم رفت و دست از پا دارز تر آمد گفت وضوی نمیادین مالیده شد .گفت : حمزه از پوز خندهای این مردک یعنی متوجه نمیشوی که مدتهاست بخاطر مسافران قبل تر از ما که فکر وضوی نمادین را در سر میپرواده اند دست این حقه از قبل خوانده شده است . گفتیم نماز که نمیشود با این اوضاع خواند لااقل برویم پیش اتوبوس و وقتی به مقصد رسیدیم نماز بخوانیم.

رفتیم پیش اتوبوس ولی بوی کثافت محیط دست بردار نبود خوب بود که نزدیک رستوران بودیم مگر نه...

کمی که گذشت دیگر بوی کثافت نمی آمد بوی غذا بود که به مشام میرسید احتمالا برای مسافران غذا کثافت پخت کرده اند .

وصدای رستورانچی چقدر تهوع آور بود که بیرون داد میزد : (( بفرمایید ، غذا آماده است))


رساله عملیه = اعتماد به خدا > یک دنیا دلیل  (به اصطلاح )علمی

غایت یک کار فرهنگی که همان بازگشت به خود است . یعنی اعتماد به خدا .

یعنی لازم نیست خارج از چهار چوب تو زندگی کنی و زندگی ات سراسرش آزمایش هایی باشد که پیش از تو بارها آزموده شده .با تکیه بر قوانین خدایی میتوانی بدون کمترین هزینه ره به مقصود ببری . مثلا خدا از تو میخواهد که دروغ نگویی ولی در جایی تو واقعا مخیر میمانی که راستش را بگویی یا دروغ . ولی با خودت حساب کتاب میکنی میبنی حتما با دورغ گفتن میان بری میزنی و زود تر به مقصد میرسی حال بماند که در واقع هم راه را برای خود سخت کرده و هم دور. تا به حال با خودت حساب کرده ای که اگر خیلی از کار هایی را که خدا میگوید اگر انجام میدادی نتیجه اش چه میشود که اینهمه به وعده های عقل مادی گوش کردی و به وعده های خدا گوش ندادی .

در نسل پیش از ما به لقمه حلال برای تربیت بچه خیلی اهمیت ویژه ای میدادند و معمولا خودشان هم در چهار چوب شریعت زندگی میکردند یعنی رفتارشان نا خود آگاه برای فرزندانشان یک بار تربیتی داشت . ما به چشمان خود میدیدیم فرزندانشان کاملا آزاد بودند یعنی به هر جایی که دلشان میخواست میرفتند و هر کاری میخواستند میکردند و گوششان از بکن نکن پر نبود.  اگر پدر مادر های حال حاضر اگر میبودند یقین داشتند که یا فرزندانشان در آتش گناه تا آخر عمر خواهد سوخت و یا در رفتار خطر ناکی که آنها داشتند به طور حتم جانشان را از دست خواهند داد ولی به نسبت آنهمه بچه این احتمال یک به صد هم کمتر اتفاق می افتاد و این رفتار بچه ها تا زمانی بود که به سن بلوغ نرسیده بودند و رفته رفته که سنشان بالاتر میرفت سالم تر و پخته تر عمل میکردند و در جوانی واقعا دیگر هیچ اثری از آن بچه های شور و شر نبود ولی الان هیچ شانیتی برای بچه قائل نیستند در حالی که به حساب خودشان دارند او را تربیت میکنند و به شخصیت میدهند تربیت این نیست که او در پیش تو در پوست خودش نجنبد و  بیرون نرود بازی نکند و یک مشت قوانین سماعی که یک ریز به سرش پمپاژ می شود.

پدر مادرها اینقدر سخت میگیرند که با این تفاصیل نخواهند توانست بیشتر از یک فرزند و یا دو فرزند را بزرگ کنند . آنهم فرزندی با یک دنیا چرای تجربه نکرده . و یکی نیست بیاد و بگوید که فرزند با حرفهای تو تربیت نمیشود بلکه با رفتار توست که می آموزد و رفتار میکند شاید ما هم مثل قدیمیها به آن دو تا قانون اعتماد میکردیم  لازم نبود بعدش اینقدر برای رفتار فرزندانمان اما و اگر و اسم بسازیم. بیچاره کودکی که بیش فعال میخوانندش به او هرزه خوار میگویندویا  پانداس و کند ذهن و نا سازگار و درخودمانده مینامندش تا کم کاری خود را دلیلی موجه بیاورند که همه تقصیر ها را بصورت علمی به گردن بچه بی اختیار و ظلم پذیر بیاندازند.

فرهنگ ، این اژدهای هفت سر !!!

          

           "  کسانی بخوانند که جنس دلواپسی هایشان فرهنگی است "


جرقه نوشتن این مطلب از این سوال آغاز شد :

«من  متوجه نشدم!مگر فرهنگ خدادای و فطریست؟!!!فرهنگ ساخته ی بشر است مگر غیر از این است؟!!!چیزی که از فطرت بیان کردید رو میشود درباره ی اخلاق اینگونه گفت ولی درباره ی فرهنگ...»

اما وقتی قرار است ما کارهایی انجام دهیم که از جنس فرهنگ است  پس ما قطع به یقین باید معنی فرهنگ و نسبت آن را با خودمان بدانیم.

 بگذارید وقتی حرف از کار فرهنگی میزنیم ، دقیقا بدانیم در مورد چه چیزی صحبت میکنیم؟! یا اینکه میگوییم میخواهیم فرهنگ سازی کنیم این ساختن فرهنگ اصولا به چه معنی است؟! آیا براستی میشود فرهنگ را ساخت و آن را مهندسی کرد ؟

شاید روی این سخن من با افرادی باشد که به دین پایبند هستند و مذهب را سر چشمه تمام تصمیم گیری هایشان قرار میدهند.چون در این قشر است که بیشتر دغدغه فرهنگ سازی وجود دارد در حالی که عرفن میدانند مد نظرشان چیست و در چه موردی دارند با هم تعامل میکنند اما غالبا حول محور یک اشتباه رایج لغوی به توافق رسیده اند و اگر این اتفاق بر اشتباه  هیچ عیبی نداشته باشد ، یقینا این عیب را دارد که اساس کار را به سمت دیگری که هدفشان نیست منحرف کند . و این انحراف در جایی نمود پیدا میکند که اختلافها از نرسیدن به نتیجه آغاز میشود. مثلا انسان تشنه ای را در نظر بگیرید در یک بیابان بی انتها که به دنبال آب است و فردی میاید و به او یک بطری آب میدهد که رویش نوشته آب و او از فرط تشنگی اعتبار می کند که آن مایع شفاف درون بطری آب است و بی درنگ سر میکشد و پس از چند لحظه دنیا پیش چشمش تیره و تار میشود چون مایع آب نبوده و شاید سم بوده است  . ویا مثل یکی از دوستان نخبه ما ،در حالی که خودش بصورت ماهوی با اصلاح طلبان در  تعارض بود ولی از اصلاح طلب ها طرفداری میکرد ولی خبر نداشت که این اصلاحی را که اصلاحطلبها میگویند در نزد دوستمان از صدها طوفان تورنادو ویران کننده تر است ولی به علت این که سرش حسابی گرم درس خواندن و کنکور بود نمیدانست در دنیا به دلایل گوناگون معقولاتی وجود دارد که  ماهیتشان هیچ تناسبی با اسمشان ندارد . شاید دلیل اینکه  فرهنگ سازی شده کلید فرهنگ سوزی  همین باشد.ادامه در ادامه مطلب...

ادامه نوشته

انحراف از قالوا بلی ثمره زندگی به سبک غریبه ها

خدایا، خدا را...

در کتاب مبین ات میخوانم که، گفتی: الست بربکم و ما گفتیم بلی...

اما چرا هیچ چیز به یادم نمی آید..؟

شاید یادم می آید و خودم را به آن راه زده ام...

شاید این عهدی که در وجودم به ودیعه نهادی رویش را خروارها فراموشی گرفته است ...

 جنس این فراموشی از چیست که این گونه  همه چیز را از یاد من برده است

آری این قالوا بلی ...

یعنی فلسفه وجودی هستی من

و اما من

همه چیز را از یاد برده ام و اینهایی که میبینم شبحی بیش از واقعیت نیستند...

و فراموشی یعنی خسارت آنچه که نمیدانم رهسپار کجا هستم

 و باز هم یعنی این ره که تو می روی به ترکستان است

  و منی که عزم قالو بلی داشته ام را چه به ترکستان؟؟؟!!)

و خدایا این چه نیرویی است ... من را علی رغم خواسته ام به کعبه نمیرساند

باید که لختی تامل کنم در خودم و زندگی ای که مرا به هدفم نمیرساند ؟!

شعری برای دوره گذار

چند سال پیش در اوج انقلابات روحی، یادم میاید که چنین شعری در ذهنم تراوید اگر چه مرا با سرودن کاری نیست  . فقط بیت اولش را یادم مانده

باران ،احساس خیس یک آسمان تنهایی

 صدای ترنم  قطره هایش ،

یادواره اشک مجنون در ره لیلی
...